سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خوشا آن که خود را خوار انگاشت ، و کسبى پاکیزه داشت ، و نهادش را از بدى بپرداخت ، و خوى خود را نیکو ساخت و زیادت مالش را بخشید و زبان را از فزون گویى درکشید ، و شرّ خود را به مردم نرساند و سنّت او را کافى بود ، و خود را به بدعت منسوب نگرداند . [ مى‏گویم بعضى این فقره و آن را که پیش از آن است به رسول خدا ( ص ) نسبت داده‏اند . ] [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 90 اردیبهشت 27 , ساعت 6:41 عصر
 
 
 

 

حقیقت این است که شفاعت، اقسامی دارد که برخی از آنها نادرست و ظالمانه است و در دستگاه الهی وجود ندارد، ولی برخی صحیح و عادلانه است و وجود دارد. شفاعت غلط، بر هم زننده قانون و ضد آن است، ولی شفاعت صحیح، حافظ و تأیید کننده قانون است. شفاعت غلط آن است که کسی بخواهد از راه پارتی بازی جلوی اجرای قانون را بگیرد. بر حسب چنین تصوری از شفاعت، مجرم بر خلاف خواست قانونگزار و بر خلاف هدف قوانین اقدام می کند و از راه توسل به پارتی، بر اراده قانونگزار و هدف قانون چیره می گردد. اینگونه شفاعت، در دنیا ظلم است و در آخرت غیر ممکن. ایرادهایی که بر شفاعت می شود بر همین قسم از شفاعت وارد است و این همان است که قرآن کریم آن را نفی فرموده است. شفاعت صحیح، نوعی دیگر از شفاعت است که در آن نه استثناء و تبعیض وجود دارد و نه نقض قوانین، و نه مستلزم غلبه بر اراده قانونگزار است. قرآن این نوع شفاعت را صریحا تأیید کرده است که البته این نوع از شفاعت نیز اقسامی دارد.

انواع شفاعت صحیح
شفاعت صحیح شفاعتی است که در آن نه استثناء و تبعیض وجود دارد و نه نقض قوانین و نه مستلزم غلبه بر اراده قانونگذار است. شفاعت صحیح تأکید کننده قانون و حافظ نظام است. شفاعت صحیح که تأیید کننده قانون و حافظ نظام است و آیات و روایات زیادی از طریق شیعه و سنی وجود آن را اثبات میکند بر دو گونه است:

1- شفاعت رهبری یا شفاعت عمل
2 - شفاعت مغفرت یا شفاعت فضل

نوع اول شفاعتی است که شامل نجات از عذاب و نیل به صفات و حتی بالا رفتن درجات میباشد و نوع دوم شفاعتی است که تأثیر آن در از بین بردن عذاب و در مغفرت گناهان است و حداکثر ممکن است سبب وصول به صفات و ثوابها هم بشود ولی بالا برنده درجه شخص نخواهد بود و این محال است. درباره آن، رسول اکرم ص فرموده است: «ادخرت شفاعتی لاخل الکبائر من امتی اما المحسنون فما علمهم من سبیل، من شفاعتم را برای گناهکارانی از امت که مرتکب گناه کبیره شده اند ذخیره کرده ام، اما نیکوکاران مورد مؤاخذه قرار نمیگیرند».


 


سه شنبه 90 اردیبهشت 27 , ساعت 6:35 عصر


شفاعت یکی از مهمترین بحث‌های مربوط به معاد است که به طور مختصر به چند جنبه‌ی آن اشاره می‌شود:

شفاعت به معنای تقویت و نیرو بخشیدن به شخص ضعیف است، و شفیع به کسی گفته می‌شود که به نیازمند کمک کند تا او را به اعتدال و عدم نیازمندی برساند.

طبق آیات و روایات، شفاعت در روز قیامت مخصوص خداوند است.
خداوند در آیه 256 سوره بقره می‌فرماید:«برای اوست هر چه در آسمانها و زمین است. کیست که بدون اذن او بتواند نزد او شفاعت کند؟»
اما آیا خداوند اجازه شفاعت را به کسی می دهد یا نه؟
در آیه 44 سوره زمر آمده:«همه شفاعت برای خداوند است» ولی خداوند به افرادی که خودش بخواهد اذن شفاعت می دهد؛ همان طور که خداوند علم غیب را مخصوص خود می داند اما در آیه 27 سوره جن می فرماید:«خداوند عالم به غیب است و بر علم غیبش کسی را مطلع نمی‌گرداند، مگر رسولش و کسی را که مورد پسند و رضایت او باشد.»
بنابراین علم غیب مخصوص خداوند است و علم رسول خدا همان علم خداست. شفاعت هم مخصوص خداوند است و به افراد دیگری نیز این اجازه داده شده است.

همه مسلمان‌ها شفاعت را قبول دارند و روایات زیادی از طریق شیعه و سنی در این باب وارد شده است که به نمونه‌هایی از آن اشاره می‌شود:

رسول خدا فرمود:«در روز قیامت مؤمنین نزد حضرت آدم می روند و می گویند:« ای پدر، بهشت را برای ما باز کن!»
حضرت آدم می‌فرماید:«من شایستگی این کار را ندارم.»
آنها نزد حضرت ابراهیم می‌روند. او هم می‌فرماید:«من نیز شایستگی این کار را ندارم.»
حضرت موسی و حضرت عیسی نیز همین را می‌گویند و آنها را نزد من می‌فرستند. من برمی‌خیزم و از خداوند اذن می‌گیرم و شما مسلمین را به سرعت برق از صراط عبور می‌دهم...»

و نیز رسول خدا فرمود:«هر پیامبری از خدا تمنّایی دارد اما من درخواست خود را ذخیره کرده‌ام. درخواست من شفاعتم برای امتم در روز قیامت است.»

امام صادق علیه السلام فرمود:«هر کس سه چیز را انکار کند، از شیعیان ما نیست. معراج رسول خدا و سؤال در قبر و شفاعت.»

امام باقر علیه السلام فرمود:«رسول خدا اجازه شفاعت امتش را داراست. ما نیز شفاعت شیعیان خود را می‌کنیم و شیعیان‌مان نیز شفاعت اهل خودشان را.»

و نیز فرمود:
در روز قیامت هنگامی که حضرت فاطمه علیهاالسلام به در بهشت می رسد، نگاهی به این طرف و آن طرف می افکند. خطاب می‌رسد:«ای فاطمه! دلیل توجّهت به اطراف چیست؟»
فاطمه علیهاسلام می‌گوید:«پروردگارا! من دوست دارم امروز قدر و منزلتم شناخته شود.»
خداوند می‌فرماید:«ای فاطمه! ببین در قلب هر کس که محبت تو یا محبت یکی از ذریّه تو وجود دارد، دست او را بگیر و داخل بهشت کن!»
سوگند به خدا، فاطمه در آن روز شیعیان و محبان خود را همانند پرنده ای که دانه های خوب را از دانه های بد جدا می کند، گلچین می‌فرماید. و سوگند به خدا در میان مردم کسی نمی ماند مگر کافر و منافق و مشرک.

6- رسول خدا فرمود:«شیعیان فقیر علی و امامان بعد از او را سبک مشمارید. چون هر یک از آنان به تعداد افراد قبیله «ربیعه» و «مضَر»، از مردمان شفاعت می‌کند.»

شفیعان در روز قیامت از روایات زیادی که در این مورد وارد شده، معلوم می شود که شفیعان در روز قیامت فراوانند؛ از جمله انبیاء الهی، علماء، شهداء، ملائکه، مؤمنین، اعمال صالح، ائمه اطهار و قرآن.
رسول خدا فرمود:«من کسانی را شفاعت می‌کنم که معصیت کبیره انجام داده باشند.»
در سوره انبیاء آیه 28 می خوانیم: « و لایشفعون الا لمن ارتضی »؛ (پیامبران و ملائکه شفاعت نمی کنند، مگر برای کسی که مورد رضایت باشد.»
از حضرت رضا علیه السلام تفسیر این آیه را پرسیدند. امام فرمود:«مقصود پسندیدگی در امر دین است.»
بنابراین شفاعت مخصوص افراد گناهکار است به شرط آنکه در عقیده و دین خود مورد رضایت باشند. پس شفاعت در مورد شیعیان است و معاندین و ناصبین و منکرین از آن محرومند.

منابع:
معاد شناسی، ج نهم، ص 57 تا 350.

مقدمه

 

معنای شفاعت

 

صاحب شفاعت

 

روایاتی در زمینه شفاعت

 

شفیعان در روز قیامت

 


سه شنبه 90 اردیبهشت 27 , ساعت 6:25 عصر

جواب تفصیلی:

برای روشن شدن پاسخ، توجه به چند مطلب لازم است:

الف- هدف خداوند از آفرینش:

1. خداوند متعال به مقتضای این که واجب الوجود است و وجود او وابسته به چیزی نیست، هیچ محدودیتی و نقصی ندارد و همه‏ی کمال‏ها را داراست.

2. از جمله کمالات او فیاض و جواد بودن است. خداوند در قرآن می‏فرماید: «و عطای پروردگارت منع نشده است».[1]

خداوند متعال، برای عطا کردن از ناحیه‏ی خودش، هیچ محدودیتی ندارد، پس هر جا که عطا نمی‏کند، به دلیل محدودیت پذیرنده‏ی عطاست، نه عطا کننده، و هر چیز که لایق عطا شدن باشد، عطا می‏شود.

3. هر خیری و کمالی ناشی از وجود است و هر شرّ و نقصی ناشی از عدم. مثلاً علم، خیر و کمال است و جهل، شرّ و نقص. همچنین قدرت، در مقابل عجز و ناتوانی، کمال و خیر است. پس معلوم می‏شود که وجود خیر است و در مقابل آن، هر شرّ و نقصی عدم است.

4. با توجه به مقدمه ی سوم می‏توان دریافت که فیاض و جواد بودن خداوند با آفریدن و ایجاد کردن محقق می‏شود. پس لازمه‏ی فیاض بودن آفریدن است.

به عبارت دیگر، اگر چیزی لایق آفریده شدن باشد و خداوند آن را نیافریند، این نیافریدن با توجه به خیر بودن وجود، منع از خیر است و بخل محسوب می‏شود و بخل از خداوند محال است. از این مقدمات نتیجه می‏گیریم، اگر سؤال شود چه چیز باعث شد خدا بیافریند؟ پاسخ می‏دهیم که فیاض بودن او باعث آفرینش شده است.

5. صفات خدا زاید بر ذات خدا نیست. صفات انسان و دیگر اجسام، زاید بر ذات آنهاست. مثلاً سیب یک ذات دارد و سرخی و شیرینی صفت آن است. این سرخی و شیرینی ،خارج از ذات سیب است. سیب می‏تواند به جای این صفات، ترش و سبز باشد و ذات او باقی بماند.

بحث اتحاد ذات و صفات خداوند، یک بحث کلامی عمیق است که می‏توانید در علم کلام در بحث توحید صفاتی مطالعه کنید. آنچه در این جا برای ما مهم است، این است که فیاض بودن - که علت غایی آفرینش است - عین ذات خداست و خارج از ذات او نیست. پس اگر سؤال شود چرا خداوند آفرید؟ خواهیم گفت: چون خداست. پس علت غایی در واقع خود خداوند است. این همان سخن فلاسفه ماست که می‏گویند: علت غایی و علت فاعلی در افعال خداوند، متحد است،[2] و شاید بتوان همین معنا را از برخی آیات قرآن،[3] و نیز: «الیه یرجع الامر کله» و تمام کارها به او بازگردانده می‏شود،[4] استفاده نمود.

ب- هدف خداوند از آفرینش انسان:

آنچه گفته شد هدف فاعل در اصل آفرینش است، اما هدف فاعل در آفرینش یک موجود خاص مانند انسان، نیازمند یک نکته‏ی ویژه است. این نکته درباره‏ی انسان عبارت است از: کمال خاصی که خداوند می‏خواست با خلقت انسان آن را بیافریند.

توضیح: لازمه‏ی کمال فیاض بودن خداوند این است که هر کمال ممکنی را بیافریند. او قبل از آفرینش انسان، موجودات دیگری را به نام ملائکه آفریده بود که از همان ابتدای آفرینش دارای همه‏ی کمالات ممکنه‏ی خود بودند؛ یعنی همه‏ی کمالات خود را بالفعل دارا بودند. پس هرگز به کمال جدیدی دست پیدا نمی‏کنند و مرتبه‏ی وجودیشان تکامل نمی‏یابد. خداوند از زبان ملائکه فرمود: «و هیچ یک از ما فرشتگان نیست، مگر این که برای او مقام و مرتبه‏ای معین است و ماییم که صف بسته‏ایم و ماییم که خود تسبیح گویانیم».[5]

حضرت علی (ع) فرمود: سپس آسمان‏های بالا را از هم گشود و از فرشتگان گوناگون پر نمود. گروهی از فرشتگان همواره در سجده‏اند و رکوع ندارند و گروهی در رکوع‏اند و نمی‏ایستند و گروهی در صف هایی ایستاده‏اند و پراکنده نمی‏شوند و گروهی همواره تسبیح گویند و خسته نمی‏شوند.[6] آنان خدا را پرستش می‏کنند، و این کمالی است که خداوند به آنها داده است و آنان امکان نافرمانی و مخالفت ندارند. خداوند متعال فرمود: «لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون» فرشتگان در سخن بر او پیشی نمی‏گیرند و خود به دستور او کار می‏کنند.[7] نیز فرمود: «بر آن آتش فرشتگانی خشن و سختگیر گماشته شده‏اند از آنچه خدا به آنان سرپیچی نمی‏کنند و آنچه را که مأمورند انجام می‏دهند».[8]

خداوند به دلیل فیاض بودنش، می‏خواست علاوه بر کمالی که ملائکه دارند، یک کمال برتری نیز بیافریند و آن کمال اختیاری انسان است؛ یعنی موجودی را بیافریند که همه ی این کمال‏ها را با اختیار و انتخاب خود به دست بیاورد. از این رو انسان را آفرید، انسانی که از ابتدا دارای همه‏ی کمالاتِ لایق خود نیست، اما به گونه‏ای است که می‏تواند به آن کمال‏ها برسد. روشن است کمالی که انسان با اختیار و انتخاب آزاد خود تحصیل می‏کند، از کمال اعطایی ملائکه برتر است. امیرمؤمنان (ع) فرمود: خداوند عز و جل ملائکه را از عقل آفرید و در آنان شهوت قرار نداد و حیوانات را از شهوت آفرید و در آنان عقل قرار نداد و بنی آدم را از عقل و شهوت آفرید. پس هر کس عقلش بر شهوتش پیروز شود از ملائکه برتر خواهد بود و هر کس شهوتش بر عقلش غلبه کند از حیوانات پست‏تر خواهد بود.[9]

 

پس هدف فاعل و علت غایی در آفرینش انسان نیز، فیاض بودن خداوند است. لازمه‏ی فیاض بودن خدا، این است که این نوع از کمال ممکن را نیز بیافریند، کمالی که برترین کمال امکانی است.

ج- چرا خداوند انسان را کامل نیافرید:

با توجه به مطلب یاد شده می‏توان دریافت که هدف از آفرینش انسان زمانی می‏تواند محقق شود که انسان قابلیت رسیدن به کمال را داشته باشد و با فعلِ اختیاریِ خود، آن را تحصیل کند. درحالی که اگر آن کمال را از ابتدا دارا می‏بود قطعاً کمالِ اختیاریِ او به شمار نمی‏آمد و هدف اصلی از آفرینش او نیز تحصیل نمی‏شد.

باید توجه داشت که حتی ترقی یک پله از نردبان تکامل برای انسان، تحصیل کمال اختیاری به شمار می‏آید و به همان اندازه هدف اصلی از آفرینش را تحصیل کرده است.

د- انسان کافر و گنهکار:

اگر انسانی حتی یک پله از نردبان تکامل بالا نرود و سراسر زندگی او کفر و گناه و عصیان باشد، باز خارج از هدف از آفرینش قدم برنداشته است؛ زیرا او نیز قابلیت‏های خود را به فعلیت رسانده است. انسان قابلیت نزول به پست‏ترین درجات را نیز دارد، خداوند او را به گونه‏ای آفریده است که بتواند راه کمال یا شقاوت را برگزیند. پس حتی انسان گنهکار و کافر نیز بر خلاف خواست تکوینی خداوند حرکت نمی‏کند. بله، خداوند صعود انسان به مراتب کمال را می‏پسندد و نزول او به ورطه‏ی گمراهی را نمی‏پسندد. به عبارت دیگر، خداوند متعال در آفرینش انسان، یک خواست تکوینی دارد و یک خواست تشریعی: خواست تکوینی او این است که هر انسانی بتواند قابلیت‏های خود را به فعلیت برساند چه خوب، چه بد. خواست تشریعی او این است که انسان فقط در سیر کمال، قابلیت‏های خود را به فعلیت برساند.

با این بیان می‏توان گفت انسان مؤمن، هم هدف تشریعی را تحصیل کرده و هم در مسیر هدف تکوینی قرار دارد، ولی انسان کافر و گنهکار گرچه هدف تشریعی را تحصیل نمی‏کند، ولی در مسیر هدف تکوینی است.

تذکر: با توجه به اهمیت موضوع و وجود ادله ی فراوان نقلی، مجال و زمینه‏ی بررسی و تحقیق بیشتری برای ادامه بحث وجود دارد.



[1]   اسراء، 20.

[2]   ر.ک: طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ج 8، ص 44؛ مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن، ج 1، ص 154.

[3]   بقره، 210؛ آل عمران، 109؛ انفال، 44؛ حج، 76؛ فاطر، 4؛ حدید، 5.

[4]   هود، 123.

[5]   صافات، 166 و 164.

[6]   نهج البلاغه، خطبه ی 1.

[7]   انبیاء، 27.

[8]   تحریم، 6.                                                      

[9]   وسائل الشیعة، ج 11، ص 164.


سه شنبه 90 اردیبهشت 27 , ساعت 6:23 عصر

 

پرسش:
هدف از خلقت چیست؟ ادله ی عقلی آن را بیان کنید. اگر هدف تکامل است، چرا خدا انسان را کامل نیافرید؟

 

پاسخ:

جواب اجمالی:

خداوند وجودی بی نهایت است و همه‏ی کمال‏ها را دارا ست و آفریدن (ایجاد کردن) فیض است و خداوند فیاض است. کمال فیاضیت او اقتضا می‏کند که هر چه را لایق آفریده شدن است بیافریند. پس خداوند آفرید، چون فیاض است؛ یعنی هدف و چرایی آفرینش در فیاضیت اوست. از آن جا که صفات ذاتی خداوند خارج از ذات او نیست می‏توان گفت هدف از آفرینش، ذات خداوند است.

خداوند انسان را موجودی آفرید که با دو گرایش درونی خوبی و بدی و با دو دعوت کننده‏ی بیرونی به خوبی (انبیا) و بدی (شیاطین) ،قابلیت نیل به بالاترین مراتب کمال مخلوق و نیز انحطاط به پست‏ترین مراتب آن را داشته باشد. اگر انسان با وجود گرایش‏های حیوانی و وسوسه‏های شیطانی راه حق را بپیماید، برتر از ملائکه خواهد شد؛ چرا که آنان فاقد گرایش‏های حیوانی و وسوسه‏های شیطانی‏اند و اگر راه باطل را انتخاب کرد از حیوانات پست‏تر می‏شود؛ چرا که آنان از قابلیت‏های معنوی انسان برخوردار نیستند.

اگر خداوند از ابتدا انسان را برخوردار از همه‏ی کمال‏هایی که برای او ممکن است می‏آفرید، این برای او کمال اختیاری به شمار نمی‏آمد و خداوند پیش از او موجوداتی را که همه‏ی کمال‏هایشان را از ابتدا واجد باشند آفریده بود. پس هدف از آفرینش انسان وقتی محقق می‏شود که او قابلیت کمال را داشته باشد و با فعل اختیاری خود به آن نایل آید. کافران و گنه کارانی که از رسیدن به این کمال باز می‏مانند، گرچه هدف اصلی از آفرینش انسان را - که همان خواست تشریعی خداوند است - تحصیل نکرده‏اند، ولی با هدف تکوینی آفرینش انسان مخالفت نکرده‏اند؛ چراکه خداوند می‏خواست (به خواست تکوینی) آنان بتوانند راه حق یا باطل را انتخاب کنند. اگر خداوند انتخاب راه گمراهی را برای انسان غیر ممکن می‏کرد، ایمان و اطاعت او اختیاری و ارادی نمی‏شد.

 


دوشنبه 90 اردیبهشت 19 , ساعت 7:28 عصر

fatima3.jpg

آتش به جان گلشن طاها فتاده است

غنچه غریب زیر قدم ها فتاده است

کوثر میان شعله آتش فتاده است

 زخمی باد حادثه طوبا فتاده است

بابا میان کوچه دلش پشت در مگر

مادر میان معرکه تنها فتاده است

دست فرشته ها همه از غم به صورت است

نقشی کبود بر رخ زهرا فتاده است

فضه برس به داد که مادرزدست رفت

جای درنگ نیست همین جا فتاده است

بازوی او بگیر و بزن آب بر رخش

از پا به راه یاری بابا فتاده است

بانو نشسته سینه زنان آه می کشد

تا ریسمان به گردن مولا فتاده است

 

 

آن که بعد پدر در همه جا تنها بود

نور چشمان نبى، فاطمه زهرا بود!

گل مینوى بهشتى به جوانى پژمرد

 آن که عطر نفسش، بوى خوش گلها بود

پاره جسم نبى را ز جفا آزردند

 مأمن فاطمه، بیت الحزَن صحرا بود!

همه گفتند: على بعد وى از پا افتاد

کوه صبرى که چنان ثابت و پابرجا بود!

تا جگر گوشه محراب خدا را کشتند

 چشم حیدر ز غمش یکسره خون پالا بود

رفت زهرا و على زآتش داغش همه عمر

 سوخت چون شمع سراپاى، اگر بر پا بود!

بارد از دیده خود خون جگر «جیرودى»

 بس که آن ماتم جانسوز، توان فرسا بود

 

 

امشب به نخل آرزویم برگ پیداست

 بر چهره زردم نشان مرگ پیداست

امشب مرا در بستر خود واگذارید

 بیمار بیت وحى را، تنها گذارید

دوران هجرم رو به اتمامست امشب

خورشید عمرم بر لب بامست امشب

چون روز آخر بود، کارِ خانه کردم

 گیسوى فرزندان خود را شانه کردم

دیدى چه حالى در نمازم بود اَسْما؟!

 این آخرین راز و نیازم بود، اَسْما!

آخر نگاه خویش را، سویم بیفکن

 مى خوابم اینک، پرده بر رویم بیفکن

دیدى اگر خامش به بستر خفته ام من

 راحت شدم، پیش پیمبر رفته ام من!

شب ها برایم بزم اشک و غم بگیرید

در خانه آتش زده، ماتم بگیرید!

از من بگو با زینب آزاده من

 برچیده نگذارد شود سجّاده من

من رفتم امّا، یادگارم ـ زینب ـ این جاست

 روح مناجات و دعایم، هرشب این جاست

 

 

 

آنشب که شب ، از صبح محشر تیره تر بود

آنشب که از ان ، مرغ شب هم بى خبر بود

آنشب که رخت غم به مه ، پوشیده بودند

آنشب که انجم هم سیه پوشیده بودند

آنشب که خون از دامن مهتاب مى ریخت

اسما براى غسل زهرا علیه السلام اب مى ریخت

آنشب خد داند خداداند که چون بود

قلب على زندانى فریاد و خون بود

طفلى گرفته استین دانم به دندان

تا ناله خود را کند در سینه پنهان

آنشب امیر المومنین با اشک دیده

مى شست تنها پیکر یار شهیده

مى شست در تاریکى شب مخفیانه

گه جاى سیلى گاه جاى تازیانه

صد بار از رفت و دست از خویشتن شست

تا جان خود را در درون پیرهن شست

مى شست جسم یار خود ارام و خاموش

مى کرد بر دستش نگه طفلى سیه پوش

خود در کفن پیچید ان خونین بدن را

خونین بدن نه ! بلکه جان خویشتن را

چشم از نگه ، لب از نوا، ناى از سخن بست

بگشود دست حسرت و بند کفن بست

ناگه فتاد ان تیره کوکب را نظاره

برگرد ماه خویش ، لرزان دو ستاره

دو گوشوار غم ز هوش افتاده بودند

بر خاک تنهایى خموش افتاده بودند

دو جوجه در اشیان بى اشیانه

دو بلبل خاموش مانده از ترانه

از بى کسى دو بال درهم برده بودند

گویى کنار جسم مادر مرده بودند

داغ دل مولا دوباره گشت تازه

ریحانه ها را خواند پاى ان جنازه

کاى گوشه گیران شب غربت بیایید

آخر وداع خویش ، با مادر نمایید

ان پر شکسته طایران از جا پریدند

افتادن و خیزان جانب مادر دویدند

چون جان شیرین جسم او در بر گرفتند

یک بوسه از ان لاله پرپر گرفتند

یکباره از عمق کفن اهى بر آمد

با ناله بیرون دستهاى مادر آمد

در قلب شب ، خورشید خاموش مدینه

بگذاشت روى هر دو ماهش را به سینه

ناگه ندا آمد على بشتاب بشتاب

دو گوشوار عرش را دریاب دریاب

مگذار زهرا را چنین در بر بگیرند

مگذار روى سینه مادر بمیرند

خیل ملک را رحمى از بهر خدا کن

از پیکر مادر یتیمان را جدا کن

 

زدست اهل مدینه چه خون جگر شده ام

زتیشه های خزان نخل بی ثمر شده ام

کسی غریبی من را چرا نمی فهمد

شکسته بال ترین مرغ خون جگر شده ام

یه غیر فضه کسی حال من نمی داند

که دید پشت در خانه بی پسر شده ام

من و فراق پدر باورم نمی آید

خمیده خسته شکسته پس از پدر شده ام

دو روز پیش زنی آمد و نگاهم کرد

گرفت گریه اش از بس که مختصر شده ام

 

 

الهى! کوثرم کو؟ دلبرم کو؟

 گلم کو؟ هستى ام کو؟ گوهرم کو؟

على تنها و دلخون مانده افسوس

 یگانه مونس و تاج سرم کو؟

 (2)

الهى! کلبه ام را غم گرفته

 دل محزون من ماتم گرفته

شرار شعله هاى در ندیدم

 گلم را خصم از دستم گرفته

(3)

الهى! سینه من کوى درد است

گلستان سرورم سرد سرد است

عزیزم فاطمه از رنج مسمار

 رخ مهتابى اش غمگین و زرد است

 (4)

الهى! دست من را بسته بودند

حریم خانه ام بشکسته بودند

به ضرب تازیانه آن جماعت

 تن مرضیه را آزرده بودند

 (5)

الهى! غمگسارم، سوگوارم

 شبست و طاقت رفتن ندارم

فلک با من سرسازش ندارد

بدون فاطمه نالان و زارم

(رحیم کارگر «پارسا»)

 


 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ