|
شفاعت یکی از مهمترین بحثهای مربوط به معاد است که به طور مختصر به چند جنبهی آن اشاره میشود:
شفاعت به معنای تقویت و نیرو بخشیدن به شخص ضعیف است، و شفیع به کسی گفته میشود که به نیازمند کمک کند تا او را به اعتدال و عدم نیازمندی برساند.
طبق آیات و روایات، شفاعت در روز قیامت مخصوص خداوند است.
خداوند در آیه 256 سوره بقره میفرماید:«برای اوست هر چه در آسمانها و زمین است. کیست که بدون اذن او بتواند نزد او شفاعت کند؟»
اما آیا خداوند اجازه شفاعت را به کسی می دهد یا نه؟
در آیه 44 سوره زمر آمده:«همه شفاعت برای خداوند است» ولی خداوند به افرادی که خودش بخواهد اذن شفاعت می دهد؛ همان طور که خداوند علم غیب را مخصوص خود می داند اما در آیه 27 سوره جن می فرماید:«خداوند عالم به غیب است و بر علم غیبش کسی را مطلع نمیگرداند، مگر رسولش و کسی را که مورد پسند و رضایت او باشد.»
بنابراین علم غیب مخصوص خداوند است و علم رسول خدا همان علم خداست. شفاعت هم مخصوص خداوند است و به افراد دیگری نیز این اجازه داده شده است.
همه مسلمانها شفاعت را قبول دارند و روایات زیادی از طریق شیعه و سنی در این باب وارد شده است که به نمونههایی از آن اشاره میشود:
رسول خدا فرمود:«در روز قیامت مؤمنین نزد حضرت آدم می روند و می گویند:« ای پدر، بهشت را برای ما باز کن!»
حضرت آدم میفرماید:«من شایستگی این کار را ندارم.»
آنها نزد حضرت ابراهیم میروند. او هم میفرماید:«من نیز شایستگی این کار را ندارم.»
حضرت موسی و حضرت عیسی نیز همین را میگویند و آنها را نزد من میفرستند. من برمیخیزم و از خداوند اذن میگیرم و شما مسلمین را به سرعت برق از صراط عبور میدهم...»
و نیز رسول خدا فرمود:«هر پیامبری از خدا تمنّایی دارد اما من درخواست خود را ذخیره کردهام. درخواست من شفاعتم برای امتم در روز قیامت است.»
امام صادق علیه السلام فرمود:«هر کس سه چیز را انکار کند، از شیعیان ما نیست. معراج رسول خدا و سؤال در قبر و شفاعت.»
امام باقر علیه السلام فرمود:«رسول خدا اجازه شفاعت امتش را داراست. ما نیز شفاعت شیعیان خود را میکنیم و شیعیانمان نیز شفاعت اهل خودشان را.»
و نیز فرمود:
در روز قیامت هنگامی که حضرت فاطمه علیهاالسلام به در بهشت می رسد، نگاهی به این طرف و آن طرف می افکند. خطاب میرسد:«ای فاطمه! دلیل توجّهت به اطراف چیست؟»
فاطمه علیهاسلام میگوید:«پروردگارا! من دوست دارم امروز قدر و منزلتم شناخته شود.»
خداوند میفرماید:«ای فاطمه! ببین در قلب هر کس که محبت تو یا محبت یکی از ذریّه تو وجود دارد، دست او را بگیر و داخل بهشت کن!»
سوگند به خدا، فاطمه در آن روز شیعیان و محبان خود را همانند پرنده ای که دانه های خوب را از دانه های بد جدا می کند، گلچین میفرماید. و سوگند به خدا در میان مردم کسی نمی ماند مگر کافر و منافق و مشرک.
6- رسول خدا فرمود:«شیعیان فقیر علی و امامان بعد از او را سبک مشمارید. چون هر یک از آنان به تعداد افراد قبیله «ربیعه» و «مضَر»، از مردمان شفاعت میکند.»
شفیعان در روز قیامت از روایات زیادی که در این مورد وارد شده، معلوم می شود که شفیعان در روز قیامت فراوانند؛ از جمله انبیاء الهی، علماء، شهداء، ملائکه، مؤمنین، اعمال صالح، ائمه اطهار و قرآن.
رسول خدا فرمود:«من کسانی را شفاعت میکنم که معصیت کبیره انجام داده باشند.»
در سوره انبیاء آیه 28 می خوانیم: « و لایشفعون الا لمن ارتضی »؛ (پیامبران و ملائکه شفاعت نمی کنند، مگر برای کسی که مورد رضایت باشد.»
از حضرت رضا علیه السلام تفسیر این آیه را پرسیدند. امام فرمود:«مقصود پسندیدگی در امر دین است.»
بنابراین شفاعت مخصوص افراد گناهکار است به شرط آنکه در عقیده و دین خود مورد رضایت باشند. پس شفاعت در مورد شیعیان است و معاندین و ناصبین و منکرین از آن محرومند.
منابع:
معاد شناسی، ج نهم، ص 57 تا 350.
مقدمه
معنای شفاعت
صاحب شفاعت
روایاتی در زمینه شفاعت
شفیعان در روز قیامت
جواب تفصیلی:
برای روشن شدن پاسخ، توجه به چند مطلب لازم است:
الف- هدف خداوند از آفرینش:
1. خداوند متعال به مقتضای این که واجب الوجود است و وجود او وابسته به چیزی نیست، هیچ محدودیتی و نقصی ندارد و همهی کمالها را داراست.
2. از جمله کمالات او فیاض و جواد بودن است. خداوند در قرآن میفرماید: «و عطای پروردگارت منع نشده است».[1]
خداوند متعال، برای عطا کردن از ناحیهی خودش، هیچ محدودیتی ندارد، پس هر جا که عطا نمیکند، به دلیل محدودیت پذیرندهی عطاست، نه عطا کننده، و هر چیز که لایق عطا شدن باشد، عطا میشود.
3. هر خیری و کمالی ناشی از وجود است و هر شرّ و نقصی ناشی از عدم. مثلاً علم، خیر و کمال است و جهل، شرّ و نقص. همچنین قدرت، در مقابل عجز و ناتوانی، کمال و خیر است. پس معلوم میشود که وجود خیر است و در مقابل آن، هر شرّ و نقصی عدم است.
4. با توجه به مقدمه ی سوم میتوان دریافت که فیاض و جواد بودن خداوند با آفریدن و ایجاد کردن محقق میشود. پس لازمهی فیاض بودن آفریدن است.
به عبارت دیگر، اگر چیزی لایق آفریده شدن باشد و خداوند آن را نیافریند، این نیافریدن با توجه به خیر بودن وجود، منع از خیر است و بخل محسوب میشود و بخل از خداوند محال است. از این مقدمات نتیجه میگیریم، اگر سؤال شود چه چیز باعث شد خدا بیافریند؟ پاسخ میدهیم که فیاض بودن او باعث آفرینش شده است.
5. صفات خدا زاید بر ذات خدا نیست. صفات انسان و دیگر اجسام، زاید بر ذات آنهاست. مثلاً سیب یک ذات دارد و سرخی و شیرینی صفت آن است. این سرخی و شیرینی ،خارج از ذات سیب است. سیب میتواند به جای این صفات، ترش و سبز باشد و ذات او باقی بماند.
بحث اتحاد ذات و صفات خداوند، یک بحث کلامی عمیق است که میتوانید در علم کلام در بحث توحید صفاتی مطالعه کنید. آنچه در این جا برای ما مهم است، این است که فیاض بودن - که علت غایی آفرینش است - عین ذات خداست و خارج از ذات او نیست. پس اگر سؤال شود چرا خداوند آفرید؟ خواهیم گفت: چون خداست. پس علت غایی در واقع خود خداوند است. این همان سخن فلاسفه ماست که میگویند: علت غایی و علت فاعلی در افعال خداوند، متحد است،[2] و شاید بتوان همین معنا را از برخی آیات قرآن،[3] و نیز: «الیه یرجع الامر کله» و تمام کارها به او بازگردانده میشود،[4] استفاده نمود.
ب- هدف خداوند از آفرینش انسان:
آنچه گفته شد هدف فاعل در اصل آفرینش است، اما هدف فاعل در آفرینش یک موجود خاص مانند انسان، نیازمند یک نکتهی ویژه است. این نکته دربارهی انسان عبارت است از: کمال خاصی که خداوند میخواست با خلقت انسان آن را بیافریند.
توضیح: لازمهی کمال فیاض بودن خداوند این است که هر کمال ممکنی را بیافریند. او قبل از آفرینش انسان، موجودات دیگری را به نام ملائکه آفریده بود که از همان ابتدای آفرینش دارای همهی کمالات ممکنهی خود بودند؛ یعنی همهی کمالات خود را بالفعل دارا بودند. پس هرگز به کمال جدیدی دست پیدا نمیکنند و مرتبهی وجودیشان تکامل نمییابد. خداوند از زبان ملائکه فرمود: «و هیچ یک از ما فرشتگان نیست، مگر این که برای او مقام و مرتبهای معین است و ماییم که صف بستهایم و ماییم که خود تسبیح گویانیم».[5]
حضرت علی (ع) فرمود: سپس آسمانهای بالا را از هم گشود و از فرشتگان گوناگون پر نمود. گروهی از فرشتگان همواره در سجدهاند و رکوع ندارند و گروهی در رکوعاند و نمیایستند و گروهی در صف هایی ایستادهاند و پراکنده نمیشوند و گروهی همواره تسبیح گویند و خسته نمیشوند.[6] آنان خدا را پرستش میکنند، و این کمالی است که خداوند به آنها داده است و آنان امکان نافرمانی و مخالفت ندارند. خداوند متعال فرمود: «لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون» فرشتگان در سخن بر او پیشی نمیگیرند و خود به دستور او کار میکنند.[7] نیز فرمود: «بر آن آتش فرشتگانی خشن و سختگیر گماشته شدهاند از آنچه خدا به آنان سرپیچی نمیکنند و آنچه را که مأمورند انجام میدهند».[8]
خداوند به دلیل فیاض بودنش، میخواست علاوه بر کمالی که ملائکه دارند، یک کمال برتری نیز بیافریند و آن کمال اختیاری انسان است؛ یعنی موجودی را بیافریند که همه ی این کمالها را با اختیار و انتخاب خود به دست بیاورد. از این رو انسان را آفرید، انسانی که از ابتدا دارای همهی کمالاتِ لایق خود نیست، اما به گونهای است که میتواند به آن کمالها برسد. روشن است کمالی که انسان با اختیار و انتخاب آزاد خود تحصیل میکند، از کمال اعطایی ملائکه برتر است. امیرمؤمنان (ع) فرمود: خداوند عز و جل ملائکه را از عقل آفرید و در آنان شهوت قرار نداد و حیوانات را از شهوت آفرید و در آنان عقل قرار نداد و بنی آدم را از عقل و شهوت آفرید. پس هر کس عقلش بر شهوتش پیروز شود از ملائکه برتر خواهد بود و هر کس شهوتش بر عقلش غلبه کند از حیوانات پستتر خواهد بود.[9]
پس هدف فاعل و علت غایی در آفرینش انسان نیز، فیاض بودن خداوند است. لازمهی فیاض بودن خدا، این است که این نوع از کمال ممکن را نیز بیافریند، کمالی که برترین کمال امکانی است.
ج- چرا خداوند انسان را کامل نیافرید:
با توجه به مطلب یاد شده میتوان دریافت که هدف از آفرینش انسان زمانی میتواند محقق شود که انسان قابلیت رسیدن به کمال را داشته باشد و با فعلِ اختیاریِ خود، آن را تحصیل کند. درحالی که اگر آن کمال را از ابتدا دارا میبود قطعاً کمالِ اختیاریِ او به شمار نمیآمد و هدف اصلی از آفرینش او نیز تحصیل نمیشد.
باید توجه داشت که حتی ترقی یک پله از نردبان تکامل برای انسان، تحصیل کمال اختیاری به شمار میآید و به همان اندازه هدف اصلی از آفرینش را تحصیل کرده است.
د- انسان کافر و گنهکار:
اگر انسانی حتی یک پله از نردبان تکامل بالا نرود و سراسر زندگی او کفر و گناه و عصیان باشد، باز خارج از هدف از آفرینش قدم برنداشته است؛ زیرا او نیز قابلیتهای خود را به فعلیت رسانده است. انسان قابلیت نزول به پستترین درجات را نیز دارد، خداوند او را به گونهای آفریده است که بتواند راه کمال یا شقاوت را برگزیند. پس حتی انسان گنهکار و کافر نیز بر خلاف خواست تکوینی خداوند حرکت نمیکند. بله، خداوند صعود انسان به مراتب کمال را میپسندد و نزول او به ورطهی گمراهی را نمیپسندد. به عبارت دیگر، خداوند متعال در آفرینش انسان، یک خواست تکوینی دارد و یک خواست تشریعی: خواست تکوینی او این است که هر انسانی بتواند قابلیتهای خود را به فعلیت برساند چه خوب، چه بد. خواست تشریعی او این است که انسان فقط در سیر کمال، قابلیتهای خود را به فعلیت برساند.
با این بیان میتوان گفت انسان مؤمن، هم هدف تشریعی را تحصیل کرده و هم در مسیر هدف تکوینی قرار دارد، ولی انسان کافر و گنهکار گرچه هدف تشریعی را تحصیل نمیکند، ولی در مسیر هدف تکوینی است.
تذکر: با توجه به اهمیت موضوع و وجود ادله ی فراوان نقلی، مجال و زمینهی بررسی و تحقیق بیشتری برای ادامه بحث وجود دارد.
[1] اسراء، 20.
[2] ر.ک: طباطبائی، محمد حسین، المیزان، ج 8، ص 44؛ مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن، ج 1، ص 154.
[3] بقره، 210؛ آل عمران، 109؛ انفال، 44؛ حج، 76؛ فاطر، 4؛ حدید، 5.
[4] هود، 123.
[5] صافات، 166 و 164.
[6] نهج البلاغه، خطبه ی 1.
[7] انبیاء، 27.
[8] تحریم، 6.
[9] وسائل الشیعة، ج 11، ص 164.
|
پرسش: |
هدف از خلقت چیست؟ ادله ی عقلی آن را بیان کنید. اگر هدف تکامل است، چرا خدا انسان را کامل نیافرید؟
|
پاسخ: |
جواب اجمالی: خداوند وجودی بی نهایت است و همهی کمالها را دارا ست و آفریدن (ایجاد کردن) فیض است و خداوند فیاض است. کمال فیاضیت او اقتضا میکند که هر چه را لایق آفریده شدن است بیافریند. پس خداوند آفرید، چون فیاض است؛ یعنی هدف و چرایی آفرینش در فیاضیت اوست. از آن جا که صفات ذاتی خداوند خارج از ذات او نیست میتوان گفت هدف از آفرینش، ذات خداوند است. خداوند انسان را موجودی آفرید که با دو گرایش درونی خوبی و بدی و با دو دعوت کنندهی بیرونی به خوبی (انبیا) و بدی (شیاطین) ،قابلیت نیل به بالاترین مراتب کمال مخلوق و نیز انحطاط به پستترین مراتب آن را داشته باشد. اگر انسان با وجود گرایشهای حیوانی و وسوسههای شیطانی راه حق را بپیماید، برتر از ملائکه خواهد شد؛ چرا که آنان فاقد گرایشهای حیوانی و وسوسههای شیطانیاند و اگر راه باطل را انتخاب کرد از حیوانات پستتر میشود؛ چرا که آنان از قابلیتهای معنوی انسان برخوردار نیستند. اگر خداوند از ابتدا انسان را برخوردار از همهی کمالهایی که برای او ممکن است میآفرید، این برای او کمال اختیاری به شمار نمیآمد و خداوند پیش از او موجوداتی را که همهی کمالهایشان را از ابتدا واجد باشند آفریده بود. پس هدف از آفرینش انسان وقتی محقق میشود که او قابلیت کمال را داشته باشد و با فعل اختیاری خود به آن نایل آید. کافران و گنه کارانی که از رسیدن به این کمال باز میمانند، گرچه هدف اصلی از آفرینش انسان را - که همان خواست تشریعی خداوند است - تحصیل نکردهاند، ولی با هدف تکوینی آفرینش انسان مخالفت نکردهاند؛ چراکه خداوند میخواست (به خواست تکوینی) آنان بتوانند راه حق یا باطل را انتخاب کنند. اگر خداوند انتخاب راه گمراهی را برای انسان غیر ممکن میکرد، ایمان و اطاعت او اختیاری و ارادی نمیشد.
|
آتش به جان گلشن طاها فتاده است
غنچه غریب زیر قدم ها فتاده است
کوثر میان شعله آتش فتاده است
زخمی باد حادثه طوبا فتاده است
بابا میان کوچه دلش پشت در مگر
مادر میان معرکه تنها فتاده است
دست فرشته ها همه از غم به صورت است
نقشی کبود بر رخ زهرا فتاده است
فضه برس به داد که مادرزدست رفت
جای درنگ نیست همین جا فتاده است
بازوی او بگیر و بزن آب بر رخش
از پا به راه یاری بابا فتاده است
بانو نشسته سینه زنان آه می کشد
تا ریسمان به گردن مولا فتاده است
آن که بعد پدر در همه جا تنها بود
نور چشمان نبى، فاطمه زهرا بود!
گل مینوى بهشتى به جوانى پژمرد
آن که عطر نفسش، بوى خوش گلها بود
پاره جسم نبى را ز جفا آزردند
مأمن فاطمه، بیت الحزَن صحرا بود!
همه گفتند: على بعد وى از پا افتاد
کوه صبرى که چنان ثابت و پابرجا بود!
تا جگر گوشه محراب خدا را کشتند
چشم حیدر ز غمش یکسره خون پالا بود
رفت زهرا و على زآتش داغش همه عمر
سوخت چون شمع سراپاى، اگر بر پا بود!
بارد از دیده خود خون جگر «جیرودى»
بس که آن ماتم جانسوز، توان فرسا بود
امشب به نخل آرزویم برگ پیداست
بر چهره زردم نشان مرگ پیداست
امشب مرا در بستر خود واگذارید
بیمار بیت وحى را، تنها گذارید
دوران هجرم رو به اتمامست امشب
خورشید عمرم بر لب بامست امشب
چون روز آخر بود، کارِ خانه کردم
گیسوى فرزندان خود را شانه کردم
دیدى چه حالى در نمازم بود اَسْما؟!
این آخرین راز و نیازم بود، اَسْما!
آخر نگاه خویش را، سویم بیفکن
مى خوابم اینک، پرده بر رویم بیفکن
دیدى اگر خامش به بستر خفته ام من
راحت شدم، پیش پیمبر رفته ام من!
شب ها برایم بزم اشک و غم بگیرید
در خانه آتش زده، ماتم بگیرید!
از من بگو با زینب آزاده من
برچیده نگذارد شود سجّاده من
من رفتم امّا، یادگارم ـ زینب ـ این جاست
روح مناجات و دعایم، هرشب این جاست
آنشب که شب ، از صبح محشر تیره تر بود
آنشب که از ان ، مرغ شب هم بى خبر بود
آنشب که رخت غم به مه ، پوشیده بودند
آنشب که انجم هم سیه پوشیده بودند
آنشب که خون از دامن مهتاب مى ریخت
اسما براى غسل زهرا علیه السلام اب مى ریخت
آنشب خد داند خداداند که چون بود
قلب على زندانى فریاد و خون بود
طفلى گرفته استین دانم به دندان
تا ناله خود را کند در سینه پنهان
آنشب امیر المومنین با اشک دیده
مى شست تنها پیکر یار شهیده
مى شست در تاریکى شب مخفیانه
گه جاى سیلى گاه جاى تازیانه
صد بار از رفت و دست از خویشتن شست
تا جان خود را در درون پیرهن شست
مى شست جسم یار خود ارام و خاموش
مى کرد بر دستش نگه طفلى سیه پوش
خود در کفن پیچید ان خونین بدن را
خونین بدن نه ! بلکه جان خویشتن را
چشم از نگه ، لب از نوا، ناى از سخن بست
بگشود دست حسرت و بند کفن بست
ناگه فتاد ان تیره کوکب را نظاره
برگرد ماه خویش ، لرزان دو ستاره
دو گوشوار غم ز هوش افتاده بودند
بر خاک تنهایى خموش افتاده بودند
دو جوجه در اشیان بى اشیانه
دو بلبل خاموش مانده از ترانه
از بى کسى دو بال درهم برده بودند
گویى کنار جسم مادر مرده بودند
داغ دل مولا دوباره گشت تازه
ریحانه ها را خواند پاى ان جنازه
کاى گوشه گیران شب غربت بیایید
آخر وداع خویش ، با مادر نمایید
ان پر شکسته طایران از جا پریدند
افتادن و خیزان جانب مادر دویدند
چون جان شیرین جسم او در بر گرفتند
یک بوسه از ان لاله پرپر گرفتند
یکباره از عمق کفن اهى بر آمد
با ناله بیرون دستهاى مادر آمد
در قلب شب ، خورشید خاموش مدینه
بگذاشت روى هر دو ماهش را به سینه
ناگه ندا آمد على بشتاب بشتاب
دو گوشوار عرش را دریاب دریاب
مگذار زهرا را چنین در بر بگیرند
مگذار روى سینه مادر بمیرند
خیل ملک را رحمى از بهر خدا کن
از پیکر مادر یتیمان را جدا کن
زدست اهل مدینه چه خون جگر شده ام
زتیشه های خزان نخل بی ثمر شده ام
کسی غریبی من را چرا نمی فهمد
شکسته بال ترین مرغ خون جگر شده ام
یه غیر فضه کسی حال من نمی داند
که دید پشت در خانه بی پسر شده ام
من و فراق پدر باورم نمی آید
خمیده خسته شکسته پس از پدر شده ام
دو روز پیش زنی آمد و نگاهم کرد
گرفت گریه اش از بس که مختصر شده ام
الهى! کوثرم کو؟ دلبرم کو؟
گلم کو؟ هستى ام کو؟ گوهرم کو؟
على تنها و دلخون مانده افسوس
یگانه مونس و تاج سرم کو؟
(2)
الهى! کلبه ام را غم گرفته
دل محزون من ماتم گرفته
شرار شعله هاى در ندیدم
گلم را خصم از دستم گرفته
(3)
الهى! سینه من کوى درد است
گلستان سرورم سرد سرد است
عزیزم فاطمه از رنج مسمار
رخ مهتابى اش غمگین و زرد است
(4)
الهى! دست من را بسته بودند
حریم خانه ام بشکسته بودند
به ضرب تازیانه آن جماعت
تن مرضیه را آزرده بودند
(5)
الهى! غمگسارم، سوگوارم
شبست و طاقت رفتن ندارم
فلک با من سرسازش ندارد
بدون فاطمه نالان و زارم
(رحیم کارگر «پارسا»)