پیامبر دستور داد، شبها دَرِ منازل را ببندند:
مسلم نیشابورى در صحیحش مىنویسد:
10. قَالَ أَبُو حُمَیْدٍ إِنَّمَا أُمِرَ بِالأَسْقِیَةِ أَنْ تُوکَأَ لَیْلاً وَبِالأَبْوَابِ أَنْ تُغْلَقَ لَیْلاً.
ابو حمید مىگوید: پیامبر به ما امر کرد که شبها ظروف آب را در گوشهاى قرار دهیم و نیز دستور داد که شبهنگام درها را ببندیم.
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1593، ح2010، کتاب الأشربة (والاطعمة)، باب فِی شُرْبِ النَّبِیذِ وَتَخْمِیرِ الإِنَاءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
خانه های پیامبر (ص) از چوب درخت سرو بود:
ابن کثیر دمشقى به نقل از حسن بصرى مىنویسد:
وکانت حجره من شعر مربوطة بخشب من عرعر قال وفی تاریخ البخاری أن بابه علیه السلام کان یقرع بالاظافیر فدل على أنه لم یکن لابوابه حلق.
اتاقهاى رسول خدا (ص) از شاخه و چوب عَرعَر به وسیله مو بافته شده بود، و در تاریخ بخارى آمده است: دَرِ خانه پیامبر را با نُک انگشتان و ناخنها مىزدند و این دلالت بر این دارد که حلقههایى براى کوبیدن بر در نداشته است.
القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 3، ص 221، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.
خانه عائشه از چوب درخت سرو بود:
بخارى در ادب المفرد مىنویسد:
عن محمد بن هلال أنه رأى حجر أزواج النبی صلى الله علیه وسلم من جرید مستورة بمسوح الشعر فسألته عن بیت عائشة فقال کان بابه من وجهة الشام فقلت مصراعا کان أو مصراعین قال کان بابا واحدا قلت من أی شیء کان قال من عرعر أو ساج.
محمد بن هلال خانههاى همسران پیامبر را دیده است که پوششى بافته شده از مو بوده است. از وى در باره خانه عائشه پرسیدم، گفت: درِ خانه اش به طرف شام باز مىشد، پرسیدم: یک لنگه داشت یا دو لنگه؟ گفت: یک لنگه بیشتر نداشت، گفتم: جنسش از چه بود؟ گفت از چوب درخت عرعر یا ساج.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، الأدب المفرد، ج 1، ص 272، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، ناشر: دار البشائر الإسلامیة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1409هـ ـ 1989م
عاصمى شافعی( متوفاى 1111) مىنویسد:
کان باب عائشة مواجه الشام وکان بمصراع واحد من عرعر أو ساج.
درِ خانه عائشه به طرف شام بود و یک لنگه داشت که از چوب درخت عرعر یا ساج بود.
العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی (متوفای1111هـ)، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج 1، ص 367، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة.
ابوالبقاء مکى حنفى (متوفاى 864) مىنویسد:
وکان لبیت عائشة رضی الله عنها مصراع واحد من عرعر أوساج.
تاریخ مکة المشرفة والمسجد الحرام والمدینة الشریقة والقبر الشریف، ج 1، ص 268، ناشر: دار الکتب العلمیة، بیروت، 1424هـ، 2004م، الطبعة: الثانیة، تحقیق: علاء إبراهیم، أیمن نصر
براى خانه عائشه یک در بود که یک لنگه داشت و از چوب عرعر یا ساج بود.
المکی الحنفی، أبو البقاء محمد بن أحمد بن محمد ابن الضیاء (متوفای854هـ)، تاریخ مکة المشرفة والمسجد الحرام والمدینة الشریفة والقبر الشریف، ج 1، ص 268، تحقیق: علاء إبراهیم، أیمن نصر، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1424هـ ـ 2004م.
محمد بن اسماعیل بخارى در صحیح خود مىنویسد:
حدثنا محمد بن عبد اللَّهِ بن حَوْشَبٍ حدثنا عبد الْوَهَّابِ حدثنا یحیى بن سَعِیدٍ قال أَخْبَرَتْنِی عَمْرَةُ قالت سمعت عَائِشَةَ رضی الله عنها تَقُولُ لَمَّا جاء قَتْلُ زَیْدِ بن حَارِثَةَ وَجَعْفَرٍ وَعَبْدِ اللَّهِ بن رَوَاحَةَ جَلَسَ النبی صلى الله علیه وسلم یُعْرَفُ فیه الْحُزْنُ وأنا أَطَّلِعُ من شَقِّ الْبَابِ.
از عائشه نقل است: هنگامى که خبر شهادت جعفر بن ابوطالب و عبدالله بن رواحه را آوردند؛ پیامبر بر زمین نشست و آثار حزن و اندوه در صورتش نمایان شد، و من ازشکاف در (شق الباب) او را مىنگریستم.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 1، ص 440، ح 1243، بَاب ما یُنْهَى عن النَّوْحِ وَالْبُکَاءِ وَالزَّجْرِ عن ذلک، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
شکاف یا سوراخ دَر دلیل بر مدعاى ما است که خانه ها بدون دَر نبوده است؛ بلکه درهایى که از «تخته » یا «سعف نخل» ساخته مىشدند بر ورودیهاى منازل وخانهها نصب مىکردهاند.
خانه علی (ع) دارای دَر بود:
همچینن در برخى از روایات شیعه و سنى آمده است که خانه حضرت علی علیه السلام داراى دَرِ چوبى از نوع: سَعَفٍ (شاخه درخت خرما) عرعر، (درخت سرو) ساج و... بوده است.
در داستان ازدواج فاطمه زهرا و امیرمؤمنان علیهما السلام آمده است:
ثُمَّ دَعَا عَلِیّاً علیه السلام فَصَنَعَ بِهِ کَمَا صَنَعَ بِهَا ثُمَّ دَعَا لَهُ کَمَا دَعَا لَهَا ثُمَّ قَالَ قُومَا إِلَى بَیْتِکُمَا جَمَعَ اللَّهُ بَیْنَکُمَا وَ بَارَکَ فِی نَسْلِکُمَا وَ أَصْلَحَ بَالَکُمَا ثُمَّ قَامَ فَأَغْلَقَ عَلَیْهِ بَابَه.
رسول خدا (ص) علی بن ابوطالب (ع) را احضار نمود و همان عملى را که با فاطمه انجام داده بود با علی نیز انجام داد. آنگاه همان دعائى را براى علی خواند که براى فاطمه خوانده بود. سپس به علی و فاطمه علیهما السّلام فرمود: برخیزید بسوى خانه خود روید، خدا شما را نسبت به یک دیگر مهربان کند! و به نسل شما برکت دهد! و عاقبت شما را بخیر نماید! رسول خدا (ص) پس از این دعاها برخاست و دَرِ خانه را بست.
الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج 5 ص 489، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ؛
الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم (متوفای360هـ)، المعجم الکبیر، ج 22 ص 412، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م؛
التمیمی المغربی، أبو حنیفة النعمان بن محمد (متوفای363 هـ)، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، ج 2 ص 359، تحقیق: السید محمد الحسینی الجلالی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الثانیة، 1414 هـ؛
المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 43 ص 142، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.
امام کاظم از پدرش امام صادق علیهما السلام نقل کرده است که فرمود:
جَمَعَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَأَغْلَقَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ الْبَابَ وَقَالَ یَا أَهْلِی وَأَهْلَ اللَّه....
پیامبر اکرم؛ علی بن ابوطالب، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را جمع کرد و درب را بر روى آنها بست و فرمود:
اى خانواده من که پیوستگان خدائید، پروردگار به شما سلام مىرساند....
المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 24 ص 219، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.
و در حدیثى دیگر از پدرش امام صادق علیهما السلام نقل مىکند که فرمود:
لَمَّا کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُبِضَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه وآله وسلم) فِی صَبِیحَتِهَا دَعَا عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ (علیهم السلام) وَ أَغْلَقَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ الْبَابَ وَ قَالَ یَا فَاطِمَةُ وَأَدْنَاهَا مِنْهُ فَنَاجَاهَا مِنَ اللَّیْلِ طَوِیلًا فَلَمَّا طَالَ ذَلِکَ خَرَجَ عَلِیٌّ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ أَقَامُوا بِالْبَابِ وَ النَّاسُ خَلْفَ الْبَاب.
شبى که رسول خدا صلى الله علیه وآله صبح آن از دنیا رفت، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را فراخواند و دَرِ خانه را بست و فرمود: فاطمه جانم! سپس او را نزدیک خودش برد و با دخترش مدتى طولانى مشغول گفتگو شد و چون مدت طولانى شد، علی و دو فرزندش حسن و حسین علیهم السلام از خانه بیرون آمدند و پشت در همراه با مردم به انتظار ماندند.
المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 22 ص 490، باب 1، وصیته ص عند قرب وفاته و فیه، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.
بستن دَر دلیل بر چه چیزى مىتواند باشد؟
محمد بن جریر طبرى شیعى مىنویسد:
قَالَ سَلْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَمَضَیْتُ إِلَیْهَا فَطَرَقْتُ الْبَابَ وَ اسْتَأْذَنْتُ فَأَذِنَتْ لِی بِالدُّخُولِ فَدَخَلْتُ فَإِذَا هِیَ جَالِسَة.
سلمان مىگوید: به خانه فاطمه رفتم، در را کوبیدم و اجازه ورود گرفتم، به من اجازه داد تا وارد شوم. هنگامى که وارد شدم دیدم نشسته است.
<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:Tahoma; panose-1:2 11 6 4 3 5 4 4 2 4;} @font-face {font-family:Lotus; panose-1:0 0 4 0 0 0 0 0 0 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-parent:""; margin:0cm; margin-bottom:.0001pt; text-align:justify; text-justify:kashida; text-kashida:0%; text-indent:36.0pt; line-height:150%; direction:rtl; unicode-bidi:; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; color:black;} p.MsoFootnoteText, li.MsoFootnoteText, div.MsoFootnoteText {mso-style-name:"Footnote Text\,نص حاشیة سفلیة1 Char\,نص حاشیة سفلیة1\,حاشیة"; mso-style-link:" Char Char"; margin:0cm; margin-bottom:.0001pt; text-align:justify; text-indent:36.0pt; line-height:150%; direction:rtl; unicode-bidi:; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; color:red;} span.CharChar {mso-style-name:" Char Char"; mso-style-link:"Footnote Text\,نص حاشیة سفلیة1 Char\,نص حاشیة سفلیة1\,حاشیة"; font-family:Lotus; color:red;} @page Section1 {size:612.0pt 792.0pt; margin:72.0pt 90.0pt 72.0pt 90.0pt;} div.Section1 {page:Section1;} -->
الطبرى ، أبی جعفر محمد بن جریر بن رستم (قرن5هـ) ، دلائل الامامة ، ص 107 ، نشر و تحقیق : مؤسسة البعثة ـ قم ، الطبعة الأولى ، 1413هـ ؛
المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 91 ص 226، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.
در این حدیث سلمان مىگوید: دَر را کوبیدم، آیا کوبیدن دَر مفهومى غیر از معناى رایج آن دارد؟
شکستن در خانه حضرت زهرا در هجوم:
در روایت هجوم به خانه فاطمه سلام الله علیها آمده است:
قَالَ عُمَرُ قُومُوا بِنَا إِلَیْهِ فَقَامَ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ وَ خَالِدُ بْنِ الْوَلِیدِ وَ الْمُغِیرَةُ بْنُ شُعْبَةَ وَ أَبُو عُبَیْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ وَ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِی حُذَیْفَةَ وَ قُنْفُذٌ وَ قُمْتُ مَعَهُمْ فَلَمَّا انْتَهَیْنَا إِلَى الْبَابِ فَرَأَتْهُمْ فَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهَا أَغْلَقَتِ الْبَابَ فِی وُجُوهِهِمْ وَ هِیَ لا تَشُکُّ أَنْ لا یُدْخَلَ عَلَیْهَا إِلا بِإِذْنِهَا فَضَرَبَ عُمَرُ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَکَسَرَهُ وَ کَانَ مِنْ سَعَفٍ.
عمر گفت: ما را نزد وى ببر، ابوبکر و عمر و عثمان و خالد بن ولید و مغیرة بن شعبه و ابوعبیده جراح و سالم مولى ابوحذیفه و قنفذ حرکت کردند و من نیز با آنان به راه افتادم. هنگامى که به خانه رسیدیم، فاطمه آنها را دید، در را بر روى آنان بست، فاطمه شک نداشت که آنان بدون اجازه وى داخل نخواهند شد؛ اما عمر با لگد در را که از چوب درخت خرما بود، شکست.
المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 28 ص 227، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.
در روایت ابن قتیبه آمده است:
ثم قام عمر، فمشى معه جماعة، حتى أتوا باب فاطمة، فدقوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها: یا أبت یا رسول الله، ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب وابن أبی قحافة...
عمر وگروهى همراه وى به خانه فاطمه رسیدند، دقّ الباب کردند، فاطمه هنگامى که صداى آنان را شنید، فریاد زد: اى پدر بزرگوارم، اى رسول خدا! پس از تو از دست پسر خطاب (عمر) و ابوقحافه ( ابوبکر) چه رنجها که ندیدم.
الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 16، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م، با تحقیق شیری، ج1، ص37، و با تحقیق، زینی، ج1، ص24.
نتیجه:
استدلال به روایت و فرمایش علی علیه السلام: « لا سُقُوفَ لِبُیُوتِنَا وَ لا أَبْوَابَ» اهل سنت را به مقصودشان نمىرساند؛ زیرا: اولاً: طراح شبهه سخن علی علیه السلام را ناقص نقل کرده است؛ به گونهاى که خواننده احساس مىکند که اهل بیت علیهم السلام منزل مسکونى به شکل متعارف نداشتهاند؛ چون خانهاى که نه سقف دارد و نه دَر و نه دیوار، قابل تصور نیست؛ در حالى که متن حدیث چنین است: نحن اهل بیت محمد (ص) لا سقوف لبیوتنا ولا أبواب ولا ستور ( در نقل شیخ مفید، ستور به معناى دیوار آمده است) الا الجرائد وما اشبهها.
جمله پایانى این حدیث گویاى استفاده از چوب حاصل شده از برگههاى درخت خرما است؛ چون جریده به معناى چوب باقى مانده پس از تراشیدن اضافات آن است که با بستن آن چوبها کنار یکدیگر براى پوشش و دیوار کشى و در ورودى و غیر آن استفاده مىشده است؛ بنابراین از این روایت و روایات دیگر استفاده مىشود که خانه اهل بیت علیهم السلام از جمله خانه فاطمه زهرا و علی علیهما السلام مانند خانههاى افراد دیگر داراى در ورودى بوده است که باز و بسته مىشده و از استحکام مخصوصى هم برخوردار بوده است.
همچنین روایات دیگرى از مصادر اهل سنت نقل شد که خانههاى مدینه و نیز خانه امیر مؤمنان علیه السلام دَر داشته است و این دَرها نیز چوبى بوده است.
.
طرح شبهه:
منازل مسکونى مردم مدینه و مکه در صدر اسلام به شکل ساختمانها و منازل مسکونى دوران ما نبوده است که افزون بر دیوارهاى نسبتا بلند داراى بخش ورودى با درهاى محکم وقفلهاى متنوع باشد؛ بلکه براى پوشاندن و محفوظ نگه داشتن درون منزل از دید اغیار، تنها از پرده، حصیر و... استفاده مىکردند. در روایتى علی رضى الله عنه تصریح مىکند که خانههاى ما اهل بیت در نداشته است. وَنَحْنُ أَهْلُ بَیْتِ مُحَمَّدٍ (ص) لا سُقُوفَ لِبُیُوتِنَا وَ لا أَبْوَابَ وَ لا سُتُورَ؛ خانههاى ما اهل بیت، نه سقف دارد و نه در. این روایت را بسیارى از کتابهاى شیعه نقل کردهاند از جمله:
الخصال، شیخ الصدوق، ص 364 _ 382 و شرح الأخبار، قاضی النعمان المغربی، ج 1 ص 345 – 362 و الاختصاص، شیخ المفید، ص 163 180 و بحار الأنوار، علامة المجلسی، ج 38 ص 167 و 186 و....
بنابراین، چگونه ممکن است که فاطمه زهرا سلام الله علیها بین در و دیوار قرار گرفته باشد؟ و یا چگونه ممکن است که این در آتش گرفته باشد؟
نقد و بررسی:
یکى از شبهاتى که اخیراً برخى از وهابیها آن را با مانور فراوان و سر وصداى زیاد مطرح کردهاند همین شبهه است.
اما با بررسى روایات موجود در کتابهاى شیعه و سنى این نتیجه به دست مىآید، که در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله خانههاى مدینه داراى درهاى چوبى بوده است. موارد بسیارى مىتوان به عنوان شاهد نقل کرد که ما به چند نمونه اشاره مىکنیم. شما خواننده محترم براى اطلاع بیشتر به کتاب مأساة الزهراء علیها السلام، و خلفیات مأساة الزهراء، نوشته سید جعفر مرتضى مراجعه فرمایید.
ما ابتدا پاسخ علامه سید جعفر مرتضى را در پاسخ این شبهه نقل و سپس به پاسخ تفصیلى آن خواهیم پرداخت:
پاسخ علامه سید جعفر مرتضی:
علامه سید جعفر مرتضى در پاسخ این روایت مىگوید:
فأمیر المؤمنین إذن یصف حالة الفقر المدقع الذی کان یعانی منه أهل البیت ( علیهم السلام )، ویذکر إیثار رسول الله ( صلى الله علیه وآله وسلم ) حتى أهل النعم والأموال بما یتوفر لدیه منها، مع ملاحظة: أن أبواب أهل البیت ( علیهم السلام ) بیوتهم کانت من جرید النخل الذی هو أصل السعفة بعد جرد الخوص عنها، أما غیرهم ( علیهم السلام ) فکان لبیوتهم ستائر، وکانت أبوابها من غیر جرید النخل أیضا، ومنها الأخشاب لا مجرد ستائر ومسوح کما یدعون.
علی علیه السلام از فقر ناراحت کنندهاى که خاندان پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم با آن دست و پنجه نرم مىکردند سخن مىگوید و از بذل و بخشش رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم از اموال و نعمتهاى که نزدش جمع شده بود یاد مىکند، با این که دَرِ خانههاى اهل بیت از چوب خرما؛ پس از پاک کردن از شاخ و برگش بود؛ ولى دیگران دَرِ خانههایشان از غیر چوب خرما بود و افزون برآن بر درهایشان پرده نیز آویزان کرده بودند.
العاملی، السید جعفر مرتضى (معاصر)، مأساة الزهراء علیها السلام شبهات وردود، ج 2 ص 232، ناشر: دار السیرة بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1418هـ ـ 1997 م
باز کردن درب خانه با کلید، چه معنایی دارد؟
خداوند در قرآن کریم به صحابه و دیگر مسلمانان اجازه مىدهد که از خانههایى که کلید آن در اختیار آنان هست ، غذا بخورند . بىتردید خانهاى که در چوبى و یا آهنى نداشته باشد، داشتن کلید براى آن بىمعنا خواهد بود:
لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَلا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَریضِ حَرَجٌ وَلا عَلى أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ ... أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدیقِکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمیعاً أَوْ أَشْتاتاً. (النور / 61 .)
بر نابینا و افراد لنگ و بیمار گناهى نیست (که با شما هم غذا شوند)، و بر شما نیز گناهى نیست که از خانههاى خودتان [بدون اجازه خاصّى] غذا بخورید و همچنین خانههاى پدرانتان ... یا خانهاى که کلیدش در اختیار شماست، یا خانههاى دوستانتان، بر شما گناهى نیست که به طور دستهجمعى یا جداگانه غذا بخورید .
در حدیث ذیل نیز با صراحت سخن از باز کردن دَرِ اتاق به وسیله کلید است و این نشان مىدهد که ورودیهاى منازل واتاقها محصور و محفوظ بوده است.
حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحِیمِ بْنُ مُطَرِّفٍ الرُّؤَاسِىُّ حَدَّثَنَا عِیسَى عَنْ إِسْمَاعِیلَ عَنْ قَیْسٍ عَنْ دُکَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ الْمُزَنِىِّ قَالَ أَتَیْنَا النَّبِىَّ،صلى الله علیه وسلم، فَسَأَلْنَاهُ الطَّعَامَ فَقَالَ « یَا عُمَرُ اذْهَبْ فَأَعْطِهِمْ ». فَارْتَقَى بِنَا إِلَى عِلِّیَّةٍ فَأَخَذَ الْمِفْتَاحَ مِنْ حُجْزَتِهِ فَفَتَحَ.
از دُکَین بن سعید مزنى نقل شده است که گفت: خدمت پیامبر رفتیم و تقاضاى غذا کردیم، به عمر فرمود: برو و به آنان غذا بده. عمر ما را به اتاق بالا برد، سپس کلید را از کمربندش بیرون آورد و در را باز کرد.
السجستانی الأزدی، سلیمان بن الأشعث أبو داود (متوفای275هـ)، سنن أبی داود، ج 2 ص 527، ح 5240، تحقیق: محمد محیی الدین عبد الحمید، ناشر: دار الفکر.
البانى در صحیح و ضعیف سنن ابوداوود، شماره 5238 آن را تصحیح کرده است.
پیامبر دستور داد، شبها دَرِ منازل را ببندند
" مناظره ای در باره خاتمیت پیامبر اسلام بین مسلمان وبهائی "
مناظره ای در باره خاتمیت پیامبر اسلام بین مسلمان وبهائی
اشاره :
از امور قطعی و از ضروریات اسلام ، مسأله "خاتمیت پیامبر اسلام (ص) " است ، که بعد از او پیامبری نخواهد آمد و شریعت او تا روز قیامت ادامه دارد . آیات متعددی از قرآن ، به این مطلب دلالت می کند ، مانند : آیه 40 سوره احزاب ، آیه یک سوره فرقان ، آیه 41 و42 سوره فصلت ، آیه 19 سوره انعام ، آیه28 سوره سبأ و ...
و روایات بی شمار از پیامبر ( ص) و امامان (ع) بر این مطلب صراحت و دلالت دارند .
ولی در عین حال در هر عصری بعد از پیامبر اسلام (ص) ، دست های مرموزی به کار افتاد تا با پیغمبرسازی ، بتواند خاتمیت پیامبر اسلام (ص) را مخدوش سازند، تا مذاهب ساختگی قادیانی گری ، بابی گری و بهائی گری و ... را درجامعه جااندازی کنند .
اکنون به مناظره زیر که بین یک مسلمان و یک بهائی رخ داده است توجه کنید :
مسلمان : شما که در کتاب ها و بیانیه های خود ، اسلام و قرآن را قبول دارید ، با این تفاوت که می گویید اسلام نسخ شده و آیین دیگری به جای آن آمده است ، از شما می پرسم که آیات متعددی در قرآن وجود دارد که آیین اسلام یک آیین جهانی و جاودانی است و تا روز قیامت ، ادامه دارد و با مطرح کردن مسأله " خاتمیت " ، هرگونه دین جدید را تا قیامت باطل اعلام نموده است .
بهائی : مثلاً کدام آیه قرآن تصریح می کند که پیامبر اسلام (ص) آخرین پیامبر است ؟
مسلمان : در آیه 40 سوره احزاب می خوانیم :
" ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیماً"
" محمد (ص) پدر هیچ یک از مردان شما نیست ، بلکه پیامبر خدا و ختم کننده پیامبران است و خدا بر همه چیز دانا است . "
جمله " خاتَمَ النَّبِیِّینَ " با کمال صراحت و به روشنی می گوید : " پیامبر اسلام (ص) آخرین پیامبر است . "
زیرا واژه " خاتم " هرگونه که خوانده شده به معنی ختم و پایان است ، بنابراین طبق صریح این آیه ، پیامبر اسلام (ص) آخرین پیامبر و ختم کننده آنها است ، و بعد از او، پیامبرو دین و شریعتی نخواهد آمد .
بهائی : خاتم به معنی انگشتر که زینت انگشت است نیز آمده است ، بنابراین منظور از آیه مذکور این است که پیامبر اسلام ( ص) زینت پیامبران است .
مسلمان : معنی رایج وحقیقی واژه خاتم ، همان ختم کننده بودن است ، و اصلاً دیده نشده که خاتم را بر انسانی اطلاق کنند و از آن معنی زینت را اراده نمایند ، وانگهی ما به لغتنامه ها مراجعه می کنیم ، می بینیم ، معنی اصلی خاتم همان ختم کننده می باشد ، استعمال لفظ در غیر معنی لغوی و رایج آن نیاز به قرینه و نشانه ای دارد ، ما در اینجا هیچ گونه نشانه و دلیلی نمی بینیم که از معنی حقیقی خاتم ، دست برداریم ، ومعنی مجازی آن را بگیریم .
در اینجا به گفتار بعضی از لغت شناسان در مورد واژه " خاتم " توجه کنید :
1- فیروزآبادی در کتاب " قاموس اللغه " می گوید : " ختم ، به معنی مهر کردن است ، و " خَتَمَ الشَّییْءْ " ، یعنی به آخرآن چیز رسید ."
2- جوهری در لغتنامه " صحاح " گوید : " ختم به معنی رسیدن به آخر است و " خاتمة الشَّییْءْ " به معنی آخر آن چیز است ."
3- ابومنظور در لغتنامه " لسان العرب " می گوید : " ختام القوم " یعنی آخرین فرد قوم ، و " خاتم النّبیّین " به معنی آخرین پیامبر است .
4- راغب در " مفردات " می گوید : " خاتم النّبّیین " یعنی ، پیامبر اسلام ( ص) با آمدن خود ، رشته نبوت را به آخر رساند و قطع کرد و نبوت را به پایان رسانید .
نتیجه اینکه : اراده معنی زینت از کلمه خاتم ، بر خلاف ظاهر و بر خلاف معنی لغوی است و نیاز به دلیل دارد ، که در اینجاهیچگونه دلیلی بر این مطلب نیست .
بهائی : واژه " خاتم " به معنی مُهر آخرنامه است که به عنوان تصدیق نمودن آن نامه به کار می رود ، بنابراین منظور از " خاتم النّبیّین " این است که پیامبر اسلام ( ص ) تصدیق کننده پیامبران گذشته بوده است .
مسلمان : از پاسخ به سؤال قبل ، روشن شد که معنی اصلی و رایج خاتم ، همان پایان و آخر کار است ، و شنیده نشده که هنگام اطلاق لفظ خاتم ، معنی تصدیق فهمیده شود ، مگر اینکه دلیل و نشانه ای باشد تا ما از معنی اصلی و رایج آن ، دست برداریم ، که چنین نشانه و دلیلی در اینجا وجود ندارد ، اتفاقاً از این سخن فهمیده می شود که خاتم ( به معنی مُهر ) یعنی پایان کار ، زیرا مُهر آخرنامه ، نشانه پایان نامه است .
بهائی : آیه می گوید : پیامبر اسلام " خاتم النّبیّین " ( خاتم پیامبران ) است ، نمی گوید که آن حضرت " خاتم المرسلین " ( خاتم مرسلین ) می باشد ، بنابراین ، آمدن رسول ، بعد از پیامبر اسلام (ص) ، نفی شده است !!
مسلمان : گرچه در قرآن بین " رسول " و " نبی " فرق است ، مثلاً خداوند در قرآن ، اسماعیل (ع) را هم رسول خوانده و هم نبی ( سوره مریم آیه54) و نیز موسی (ع) را هم رسول خوانده و هم نبی ( سوره مریم آیه 51) ، ولی این مطلب هیچ گونه شبهه ای در مورد خاتم النّبیّین ایجاد نمی کند ، زیرا " نبی " یعنی پیامبری که از جانب خدا به او وحی می شود ، خواه او مأمور ابلاغ آن به مردم باشد یا مأمور ابلاغ نباشد ، ولی " رسول " آن است که دارای شریعت و کتاب آسمانی باشد ، بنابراین هر رسولی ، نبی است ، ولی هر نبی ، رسول نیست ، یعنی بعد از او پیامبری نخواهد آمد ، و با فرض اینکه هر رسولی پیامبر است ، پس رسول نیز نخواهد آمد .
به عنوان مثال بین نبی و رسول ، مانند بین انسان و انسان دانشمند ( به اصطلاح اهل منطق ، عموم و خصوص مطلق ) است ، هرگاه گفتم : امروز انسانی به خانه ما نیامد ، یعنی انسان دانشمند نیز نیامد ، و در مسأله مورد بحث اگر گفته شد پیامبری بعد از رسول خدا (ص) نمی آید ، یعنی رسول نیز نخواهد آمد .
بهائی : بین نبی و رسول ، " تباین " است ، هرجا نبی باشد ، رسول نیست و هرجا رسول باشد نبی نیست ، پس اشکال من وارد است .
مسلمان : چنین فرقی بین واژه " رسول و نبی " ، بر خلاف گفتار دانشمندان و آیات و روایات است ، و از یک مغالطه مرموز سرچشمه می گیرد ، زیرا در خود آیه مورد بحث می خوانیم :
" وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ "
" محمد (ص) هم رسول خدا و هم خاتم پیامبران است ."
همچنین در مورد موسی (ع) می خوانیم :
" وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا " ( سوره مریم آیه 51)
" هم رسول بود و هم پیامبر"
حضرت مسیح (ع) نیز درسوره نساء آیه 171، به عنوان " رسول " معرفی شده است :
" إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ "
و در سوره مریم آیه 30به عنوان " نبی " معرفی گردیده است:
" قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا "
اگر بین این دو واژه ( نبی و رسول ) تضاد و تباینی بود ، پیامبرانی مثل محمد ( ص) و موسی (ع) و عیسی (ع) ، دارای دو صفت متضاد نمی شدند .
به علاوه در روایات بسیاری که در این راستا به ما رسیده ، پیامبر اسلام (ص) به عنوان " خاتمُ الْمُرْسَلین " و " لَیْسَ بَعدیَ رَسوُلٌ " و خاتم رُسُلِه " و مانند آن تعبیر شده است .
بهائی : جمله" خاتم النّبیّین " ممکن است به معنی خاتم پیامبران خاصی باشد ، چنین تعبیری شامل همه پیامبران نخواهد بود .
مسلمان : چنین ایرادی از همه ایرادها خنده آورتر است ، زیرا هر کسی که مختصری با ادبیات عرب آشنایی داشته باشد می داند که هرگاه الف و لام بر سر کلمه جمع آمد ، مفید عموم است ، مگر اینکه دلیلی بر الف و لام عهد وجود داشته باشد ، و تا چنین دلیلی نیست ، روشن است که منظور عموم پیامبران خواهد شد .
از نظر قرآن ، مدت زمان خلقت آسمان و زمین چقدر بوده است ؟
پرسش : چرا در سوره اعراف ، آیه 54، زمان خلقت آسمان و زمین « 6 روز » ذکر شده ، اما در سوره فصّلت ، آیات9تا 12، « 8 روز» ؟
پاسخ : قبل از پرداختن به پاسخ نگاهی به آیات سوره فصلت می اندازیم .
سوره فصلت (41): آیات 9 تا 12
قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِکَ رَبُّ الْعالَمِینَ (9) وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِینَ (10) ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ (11) فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَ أَوْحى فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ حِفْظاً ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (12)
ترجمه:
9- بگو: آیا شما به آن کسى که زمین را در دو روز آفرید کافر هستید؟ و براى او همانندهایى قائل مىشوید؟ او پروردگار جهانیان است.
10- او در زمین کوههایى قرار داد، و برکاتى در آن آفرید، و مواد غذایى مختلف آن را مقدر فرمود، اینها همه در چهار روز بود، درست به اندازه نیاز تقاضا کنندگان! 11- سپس اراده آفرینش آسمان فرمود در حالى که به صورت دود بود، به آن و به زمین دستور داد به وجود آئید و شکل گیرید، خواه از روى اطاعت و خواه اکراه! آنها گفتند: ما از روى طاعت مىآئیم! 12- در این هنگام آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفرید، و آنچه را مىخواست در هر آسمانى مقدر فرمود، و آسمان پائین را با چراغهاى (ستارگان) زینت بخشیدیم و (با شهابها) از استراق سمع شیاطین حفظ کردیم، این است تقدیر خداوند دانا.
تفسیر: دورانهاى آفرینش آسمانها و زمین
در اینجا سؤال مهمى مطرح است و آن اینکه:
چگونه در آیات فوق آفرینش زمین را در دو روز، و کوهها و برکات و غذاها در چهار روز، و در دنباله این آیات، آفرینش آسمانها را نیز در دو روز ذکر کرده که مجموعا هشت روز مىشود؟ در حالى که در آیات فراوانى از قرآن مجید آفرینش آسمانها و زمین مجموعا در شش روز، یا به تعبیر دیگر در شش دوران، بیان شده است مفسران در پاسخ این سؤال دو راه را انتخاب کردند:
راه اول که مشهور و معروف است اینکه: آنجا که مىگوید" اربعة ایام" (چهار روز) منظور تتمه چهار روز است، به این ترتیب در دو روز اول از این چهار روز زمین آفریده شد، و در دو روز بعد سایر خصوصیات زمین، به اضافه خلقت آسمانها در دو روز مجموعا شش روز (شش دوران) مىشود.
نظیر این تعبیر در زبان عرب و تعبیرات فارسى نیز وجود دارد که فى المثل گفته مىشود: از اینجا تا مکه ده روز طول مىکشد، و تا مدینه پانزده روز، یعنى پنج روز فاصله مکه و مدینه است و ده روز فاصله اینجا تا مکه. البته اگر آیات متعدد آفرینش در شش روز نبود چنین تفسیرى پذیرفته نمىشد، ولى از آنجا که آیات قرآن یکدیگر را تفسیر مىکنند، و قرینه یکدیگر مىشوند، تفسیر بالا بخوبى قابل قبول است.
شاید نیاز به تذکر نداشته باشد که" روز" در آیات فوق هرگز به معنى روز معمولى نیست، چرا که قبل از آفرینش زمین و آسمان اصلا روز به این معنى وجود نداشت، بلکه منظور از آن دورانهاى آفرینش است که گاه میلیونها یا میلیاردها سال به طول انجامیده.(1)
پاسخی دیگر :
آفرینش غیر از تقدیرِ روزى است و لذا جمع کردن این دو با یکدیگر که هشت روز مىشود،درست نیست. بلکه این آیات فقط به چهار روز از مجموع شش روزِ آفرینش اشاره کرده و دو روز دیگر مربوط به آفرینش میان آسمانها و زمین است و یا امور دیگر که این آیات از بیان آن ساکت است.(2)
پی نوشت ها :
1- تفسیر نمونه، ج20، ص: 221تا ص: 226
2- تفسیر نور (قرائتى)، ج10، ص: 316تاص 731
اسلام و نیازهای زمان |
در باب خاتمیت دین، این پرسش از دیرزمان مطرح است که چگونه میتوان میان خاتمیت و ثبات شریعت از یک سو، و پاسخگو بودن دین به مسایل متغیر و متحول بشری، جمع کرد؟ جمع میان این دو، از قبیل جمع میان دو امر متضاد است؛ زیرا از یک سو حیات بشر پیوسته در معرض تحول و تطور است و هر روز مسایل جدید رخ میدهد که باید حکم دین را درباره آن جویا شد. و از سوی دیگر، احکام دین در عصر و یا اعصار پیش از این بیان شده و پاسخگوی مسایل زمان و مکان دیگری بوده که اکنون آن شرایط به کلی دگرگون شده است. در این صورت چگونه میتوان با شریعت ثابت، پاسخگوی مسایل متحول بشری بود؟ پاسخ نادرست برخی برای حل این مشکل، مسئله خاتمیت را به گونهای تفسیر کردهاند که نتیجه آن پایان یافتن رسالت دین در عصر جدید است، به گمان آنان در عصر جدید، بشر از چنان رشد عقلی برخوردار است که دیگر نیازی به رهنمودهای وحیانی ندارد و خود میتواند زندگی خویش را در زمینههای مختلف رهبری کند و اسلام با بیان خاتمیت، در حقیقت، فرا رسیدن چنین مرحلهای در زندگی بشر را اعلان کرده است. بدیهی است چنین دیدگاهی در حقیقت ختم دیانت است، نه ختم نبوت. بر این اساس،کار وحی اسلامی تنها اعلام پایان دوره دین و آغاز دوره عقل و علم است. این مطلب برخلاف نصوص و ضروریات دینی است که بر جاودانگی آیین اسلام تصریح و تأکید دارد. گذشته از این، طرفداران این نظریه، آغاز دوره جدید را پس از رنسانس غرب میدانند که در اواخر قرن چهاردهم میلادی آغاز شده و در قرن شانزدهم و هفدهم به کمال خود رسید. یعنی بر این اساس پس از گذشت حدود ده قرن از ظهور اسلام، اعلان خاتمیت، ده قرن قبل از دوره جدید درتمدن بشری انجام شده است. در این صورت، باید پرسید طرفداران این دیدگاه از کدام آیه قرآنی یا حدیث معتبر چنین مطلبی را استفاده کردهاند که خاتمیت در ده قرن بعد از ظهور اسلام به وقوع خواهد پیوست؟! خاتمیت ـ چنانکه از نصوص دینی به روشنی به دست میآید ـ یعنی بینیازی شریعت از نسخ و تغییر، نه بینیازی بشر از شریعت، خاتمیت یعنی این که دین و شریعت اسلام تا پایان دنیا باقی خواهد بود، و ایمان و عمل به آن یک فریضه الهی بر عموم بشر است. بنابراین راه حل مزبور به هیچ وجه قابل قبول نیست.[1] پاسخ صحیح راه حل مشکل مزبور در دو چیز است: 1. نسخناپذیری و جاودانگی قوانین اسلام با انعطافپذیری و انطباق آن بر شرایط مختلف، منافات ندارد. سیستم قانونگذاری اسلام به گونهای است که در عین ثبات و پایداری، میتواند با تحولات تاریخی و اجتماعی، و شرایط گوناگون زمانی و مکانی همآهنگ گردد، و راه و رسم زندگی دینی را در هر زمان و مکان و هر دوره و برای هر نسل، به بشر عرضه نماید. 2. اگر چه زمان ذاتاً متغیر و متحول است و شرایط و مقتضیات زمان، گوناگون و متفاوت است، ولی چنین نیست که همه حقایق حاکم بر جهان طبیعت و بر انسان دستخوش تحول و تطور گردد؛ بلکه در همین جهان متحول و متکامل یک سلسله حقایق ثابت و پایدار وجود دارد که هرگز گرد کهنگی و فرسودگی بر آن نخواهد نشست. آیا گذشت زمان، مبادی عقلی تفکر ـ از قبیل «اصل امتناع اجتماع نقیضین» و «اصل علیت» ـ را باطل ساخته و یا آنها را نسخ کرده است؟ آیا این سخن سعدی که «بنی آدم اعضای یک پیکرند» چون هفتصد سال از عمرش میگذرد، منسوخ و غیرقابل عمل است؟ آیا به دلیل این که عدالت، مروت، وفاداری و نیکی هزاران سال است که دهان به دهان میگردد، کهنه و منسوخ شده است. و آیا...؟ قـرنـهـا بـر قـرنها رفـت ای هـمـام ویـن مـعانی بـرقرار و بر دوام عدل آن عدل است و فضل آن فضل لیک مستبدل شد آن قرن و اُمم آب مبدل شـد در ایـن جو چـند بار عکس ماه و عکس اختر برقرار پـس بـنایـش نـسبـت بـر آب روان بلکـه بر اقـطار عـرض آسمان[2] ارکان پویایی شریعت خاتم اینک به بررسی مکانیسم و سازوکار ویژهای که در سیستم قانونگذاری اسلام وجود دارد، و اسلام به واسطه آن میتواند دو مقوله ثابت و متغیر را در باب دین و زندگی بشر به هم پیوند دهد، و آن دو را در کنار هم بنشاند، میپردازیم. در اینباره عناصر و ارکان پنجگانهای وجود دارد که به اختصار بیان میکنیم: 1. احکام اولیه و ثانویه در شریعت اسلام دو گونه قانون و حکم وجود دارد: 1. قوانین و احکام اولیه، که مربوط به شرایط عادی و معمولی زندگی انسان هستند. 2. قوانین و احکام ثانویه، که مربوط به شرایط اضطراری و غیرعادیاند. دسته نخست را قوانین اولیه، و دسته دوم را قوانین ثانویه مینامند. احکام ثانویه بر احکام اولیه نظارت دارند و در شرایط غیرعادی آنها را تغییر داده یا به کلی آنها را بر میدارند. مثلاً وجوب روزه داری در ماه رمضان، از احکام اولیه است که مربوط به شرایط عادی است؛ لیکن اگر روزهداری موجب ضرر گردد و سلامتی انسان را دچار مشکل سازد، در این جا حکم ثانوی، یعنی «قاعده رفع ضرر» وارد عمل میشود، و وجوب روزه را از کسانی که روزهداری، برای آنها ضرر دارد، برمیدارد. و همینگونه است اگر روزهداری بر فرد دیگری ضرر وارد سازد، مانند زن باردار یا زنی که بچه شیرخوار دارد و روزه گرفتن به فرزند او ضرر میرساند. این حکم در جایی که انجام عمل عبادی موجب سختی و مشقت طاقتفرسا باشد نیز جاری است؛ زیرا کُلفت و مشقتی که از حد معمول در انجام چنین تکالیفی بیرون است، هر چند به مرحله ضرر رساندن به بدن نمیرسد، ولی موجب حرج و سختی غیر متعارف است، و در این صورت «قاعده رفع حرج» بر حکم اولی احکام عبادی اولویت دارد و موجب میگردد وجوب آنها از بین برود. این گونه احکام ثانوی در معاملات (= معاملات بالمعنی الاعم در اصطلاح فقه) نیز جاری است و حکم اول را تغییر میدهد یا به کلی آن را برمیدارد.[3] برای نمونه، حکم اولیه خوردن گوشت و دیگر غذاهای مباح، حلیت (حلال بودن) است، ولی اگر خوردن آن زیان جدی و مهم به بدن وارد سازد، حرام خواهد بود؛ چنان که اگر ترک آن زیانآور باشد، و خوردن آن برای حیات انسان ضرورت پیدا کند، واجب خواهد شد. در اینجا حکم ثانوی ضرر، حکم اولی را تغییر میدهد. و این در حالی است که در تمام موارد یاد شده، حکم اولی نسخ نشده و برای همیشه باقی خواهد بود. 2. تشریع اجتهاد در اسلام اجتهاد در اصطلاح علم فقه و اصول فقه، عبارت است از سعی و تلاش برای استنباط احکام شرعی از طریق رجوع به کتاب و سنت و قواعد بدیهی عقلی. و مجتهد کسی است که این روش را فرا گرفته و توانایی استنباط احکام شرعی را با رجوع به ادله آنها دارد. مجتهدان در حقیقت، گروهی از کارشناسان دین شناسیاند؛ زیرا دینشناسی رشتههای گوناگون دارد، مانند کارشناسی تاریخ دین، تفسیر قرآن، عقاید اسلامی، شناخت راویان احادیث، شناخت متون احادیث و غیره. یکی از رشتههای دینشناسی، شناخت احکام اسلامی درباره افعال مکلفان در زمینههای مختلف عبادات و معاملات است. این رشته همان علم فقه را تشکیل میدهد، و فقهاء و مجتهدین کارشناسان این رشتهاند. و از آن جا که وجود افراد خبره و کارشناس در مسایل نظری و عملی همواره مورد نیاز جامعه بشری است، وجود خبرگان و کارشناسان احکام شرعی نیز امری قطعی و اجتناب ناپذیر در جامعه اسلامی خواهد بود، و تشریع اجتهاد در شریعت اسلامی فراهم کردن زمینه برای تربیت چنین افرادی میباشد.[4] فقه اسلامی، جهت پاسخگویی به مسایل جدید و در نتیجه سازگاری خاتمیت شریعت با تطور شرایط زندگی و نیازمندیهای جدید بشر صلاحیت دارد، و نقش اجتهاد در این میان بسیار تأثیر گذار است؛ زیرا تغییر در قواعد و اصول کلی شریعت نیست، بلکه تطبیق آن قواعد و اصول بر مصادیق و موضوعات خاص و جدید است. از ائمه طاهرین ـ علیهم السلام ـ روایت شده است که فرمودهاند: «عَلَیْنَا اِلقاءُ الاُصولِ وُ علیکم التَّفْریعُ.»[5] وظیفه ما بیان اصول و قواعد کلی، و وظیفه شما استنباط فروع از این اصول کلی است. فلسفه این مطلب آن است که اصول و کلیات، محدود و ثابت است و میتوان آنها را محصور کرد، ولی فروع و جزئیات غیرمحدود و متغیر است و قابل شمارش نیست. البته فروع و جزئیاتی که در زمان ائمه ـ علیهم السلام ـ رخ داده و از آنان سؤال شده است، و آن بزرگواران حکم آنها را بیان کردهاند، ولی فروع و جزئیاتی که در آن زمان پیش نیامده یا از آن سؤال نشده است، به عهده مجتهدان واگذار شده است. از اینجا روشن میشود که اجتهاد صحیح، نیروی محرکه اسلام است، و زمینه آن را فراهم میکند که با اینکه احکام اسلامی قابل نسخ نیست، و حلال و حرام آن ثابت و تغییر ناپذیر است، در عین حال بتواند به همه مسایل جدید پاسخ گوید؛ چرا که تطور و تحول زمان، مسایل جدیدی را پیش روی فقیه قرار میدهد، ولی در این تحول و تطور در اصول و کلیات اسلامی تغییر ایجاد نمیکند، و حکم مسایل جدید از طریق اجتهاد صحیح به دست میآید، و در نتیجه احکام ثابت و شریعت خاتم، میتواند پاسخگوی مسایل جدید بشری در همه مکانها و زمانها باشد.[6] برای آنکه این مطلب بیشتر روشن شود، مثالی را یادآور میشویم: در قرآن کریم درباره خرید و فروش و مبادلههای مالی، اصلی کلی بیان شده است و آن این است که: «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ».[7] [1] . درباره نظریه مزبور و نقد آن به کتاب وحی و نبوت، استاد مطهری رجوع شود. [2] . مثنوی مولوی، دفتر ششم، 3178. [3] . درباره قاعده نفی ضرر و کاربردهای آن ر.ک: القواعد الفقهیه، بجنوردی، ج 1، ص 176. [4] . درباره تاریخ و ضرورت اجتهاد به کتاب اصل الشیعه و اصولها، تألیف علامه کاشف الغطاء، ص 148ـ146، و کتاب تاریخ حصر الاجتهاد، تألیف علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، و کتاب اسلام و مقتضیات زمان، اثر استاد مطهری، جلد اول رجوع شود. [5] . وسایل الشیعه، ج 18، ص 41. [6] . در اینباره ر.ک: کتاب اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 135ـ129، وکتاب خاتمیت، ص 140ـ133. [7] . بقره/ 188. |