سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را دیدند با جامه‏اى کهنه و پینه زده . سبب پرسیدند فرمود : ] دل را خاشع کن و نفس را خوار ، و مؤمنان بدان اقتدا کنند در کردار . همانا دنیا و آخرت دو دشمنند نافراهم ، و دو راهند مخالف هم . آن که دنیا را دوست داشت و مهر آن را در دل کاشت ، آخرت را نه پسندید و دشمن انگاشت ، و دنیا و آخرت چون خاور و باختر است و آن که میان آن دو رود چون به یکى نزدیک گردد از دیگرى دور شود . و چون دو زنند در نکاح یکى شوى که ناسازگارند و در گفتگوى . [نهج البلاغه]
 
شنبه 90 خرداد 21 , ساعت 6:30 عصر
آیا تعداد 313 نفر یاران امام زمان(عج) مشخص است؟
در مورد تعداد یاران حضرت مهدی (عج ):سه دسته روایات وجود دارد
دسته اول :روایات متعدد (مستفیض ) از ائمه (ع) به ما رسیده است که یاران حضرت مهدی 313 نفر به تعداد یاران پیامبر در جنگ بدر هستند، (منتخب الاثر، صافی گلپایگانی ، الفصل السابع ، الباب الخامس ، بیست و پنج روایت را با این مضمون گردآوری کرده است ) و در منابع روایی اهل سنت نیز همین تعداد به عنوان یاران حضرت مهدی بیان شده است ، (مجمع الزوائد و منبع الفوائد، نور الدین هیثمی ، ص 119؛ الحاوی للفتاوی السیوطی ، ج 2، ص 150، هر دو کتاب در الموسوعه الامام المهدی ، به نقل از ((چشم به راه مهدی ))، جمعی از نویسندگان ، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه ، ص 365).
دسته دوم :روایاتی که یاران ایشان را ده هزار نفر ذکر می کند، (الغیبه ، نعمانی ، ص 307؛ بحارالانوار، ج 52، ص 306 و 326).
دسته سوم :روایاتی که می گوید تمام شیعیان در گرد حضرت جمع می شوند و یا می گوید اهل شرق و غرب زمین با نهضت او همراه می شوند، (منتخب الاثر، صافی گلپایگانی ، الفصل السابع ، الباب السادس ، ص 597).
نتیجه ی جمع این روایات ، با توجه به قرائن و شواهدی که از خود همین روایات استفاده می شود این است که یاران خاص حضرت که

((امام صادق (ع):گویا می نگرم به قائم (عج ) بر فراز منبر کوفه ، در حالی که یارانش پیرامون او حلقه زده اند. آنان پرچمداران و کارگزاران امام بر روی زمین هستند))، (کمال الدین ، ص 673). از یاران خاص یعنی 313 نفر، در روایات تعبیر به ((نقبائ)) و ((خواص )) نیز شده است ، (بحارالانوار، ج 53، ص 7). این عده ، کسانی هستند که خداوند آنان را از قبل از ظهور حضرت مهدی (عج )، به سبب قابلیت و لیاقتشان برگزیده است ، (همان مصدر). یاران خاص (313 نفر) نخستین کسانی هستند که گرد حضرت جمع می آیند و دعوت جهانی امام مهدی با آنان شروع می شود پس از آشکار شدن دعوت حضرت ، تعداد ده هزار نفر، کسانی هستند که به امام (ع) می پیوندند و به عنوان هسته اولیه نیروهای حضرت ، تحت فرماندهی همان 313 نفر، قیام جهانی امام زمان با این عده آغاز می شود:((امام جواد(ع):زمانی که سیصد و سیزده نفر از یاران خاص امام قائم به خدمت آن بزرگوار رسیدند حضرت ، دعوتش را به جهانیان آشکار می کند و وقتی این تعداد به ده هزار نفر رسید، به اذن خداوند متعال قیام مسلحانه می کند))، (بحارالانوار، ج 52، ص 283، حدیث 10). و در ادامه ی نهضت ، توده های انبوه مردم از سراسر جهان که در انتظار منجی بشریت به سر می برند و از ظلم و ستم به ستوه آمده اند، به ایشان می پیوندند، (منتخب الاثر، الفصل السابع ، الباب السادس ، ص 597؛ الملاحم و الفتن ، سید ابن طاووس ، ص 65).


1 ) یاران خاص حضرت که هسته اصلی نیروها را تشکیل می دهند و فرماندهان و کارگزاران حضرت مهدی (عج) هستند، سیصد و سیزده نفر به تعداد اهل بدر می باشند: 2. این که آیا یاران خاص یعنی 313 نفر، تاکنون تکمیل شده اند یا نه ؟مانند بسیاری از امور دیگر برای ما معلوم نیست چون در مورد این نفرات ، تنها جز شمردن صفاتی از آنان ، در روایات نام آنان به خصوص ذکر نشده جز برخی افراد مثل اصحاب کهف ، سلمان ، مالک اشتر، (رجعت ، علامه مجلسی ، کانون پژوهش ، اصفهان ، چاپ اول ، ص 45). 3. نکته ای که باید به آن توجه داشت ، اینکه در مورد زمان ظهور حضرت - که خداوند به آن عالم است - در روایات اموری به عنوان علائم و زمینه ها و شرایط ظهور حضرت ذکر شده است ، که یکی از آنها تکمیل یاران خاص یعنی 313 نفر است اما این تنها شرط نیست تا با تکمیل این عده ، حضرت ظهور کنند بلکه علاوه بر این حصول شرایط دیگری نیز لازم است .

سه شنبه 90 خرداد 17 , ساعت 7:31 عصر

مضرات استفاده از ‌طلا برای مردان

طلا

طلا از جمله فلزهای زینتی به شمار می‌ رود که طرفداران زیادی دارد و به خصوص خانم‌ ها علاقه ی زیادی به آن نشان می ‌دهند و بالطبع از اشکال مختلف آن به عنوان زیورآلات استفاده می ‌کنند.

در این میان حتما شنیده ‌اید که استفاده از طلا برای مردان منع شده و در اسلام این کار عملی حرام معرفی شده است ولی تا به حال شده از خودتان بپرسید چرا زنان مجاز به استفاده از طلا هستند ولی مردها نباید از این فلز قیمتی و زینتی بهره‌ مند شوند؟ به طور کلی هر موضوعی که اسلام آن را سفارش کرده باشد برای بدن انسان مفید و هر چه را که برای انسان حرام کرده باشد، قطعا برای او مُضر است. اگر چه دلایل برخی مسائل هنوز از لحاظ علمی مشخص نشده است ولی ما به عنوان مسلمان به این معتقد هستیم که مسلما خیری در پشت این ممنوعیت ‌ها وجود دارد.

طلا و کم خونی در مردان

طبق بررسی ‌های متعددی که صورت گرفته، تعداد گلبول ‌های سفید خون در مردان بیشتر از زن ‌ها است، حال آن که تماس بدن مرد با طلا باعث بالا رفتن میزان گلبول‌ های سفید می ‌شود. به طور طبیعی با افزایش شمار گلبول‌ های سفید، جا برای گلبول‌ های قرمز خون کم شده و تعداد آن ها به طور محسوسی کاهش پیدا می‌ کند.

در واقع استفاده از طلا در مردان باعث بر هم خوردن تعادل میان گلبول‌ های سفید و قرمز خون می‌ شود. همین امر باعث بروز کم‌ خونی در مردان و از سوی دیگر باعث بروز سرطان خون می ‌شود که همگی بر اثر اختلال در گلبول ‌های بدن مردان ایجاد می ‌شود.

اما در این جا شاید این سوال ذهن شما را مشغول کند که پس چرا زنان می ‌توانند از طلا استفاده کنند؟ اگر طلا روی تعادل گلبول ‌های بدن مردان تاثیر می‌ گذارد، پس زنان هم نباید از این امر مستثنا باشند.

در نگاه ابتدایی شاید حق با شما باشد، ولی مطالعاتی که روی ساختار بدن زنان انجام شده نشان می ‌دهند تفاوت‌ هایی جزئی در ساختار بدن زن و مرد وجود دارد. طلا حاوی اشعه‌ هایی است که از پوست بدن رد شده و روی گلبول ‌های بدن تاثیر می ‌گذارد. این مساله در مورد مردان کاملا صدق می ‌کند ولی در زنان خیر. در زنان بین لایه ی پوست و گوشت، یک لایه چربی وجود دارد اما در مردان این لایه وجود ندارد. همین لایه محافظ چربی است که همانند سدی محکم مانع از رسیدن اشعه‌ های مُضر طلا به بدن زنان می‌ شود.

تعداد گلبول‌های سفید خون در مردان بیشتر از زن ‌ها است حال آن که تماس بدن مرد با طلا باعث بالا رفتن میزان گلبول‌ های سفید می ‌شود

به این ترتیب تاثیر منفی روی گلبول ‌های قرمز خونی در مردان یکی از مضرات استفاده از طلا در آقایان است.

طلا و سلامت جنسی مردان

دلیل دیگری که از اهمیت زیادی هم برخوردار است، تاثیر منفی اشعه‌ های فلز طلا روی هورمون ‌های جنسی مردان است. استفاده از طلا توسط مردان باعث بروز اختلالات هورمونی شده و حرکت اسپرم ‌ها را با مشکل مواجه می ‌کند، به طوری که سرعت حرکت آن ها به قدری کاهش پیدا می‌ کند که قدرت کافی برای باروری تخمک نداشته و موجب ناباروری مرد می‌ شود.

در واقع بررسی‌ های صورت گرفته حاکی از آن است که بیشترین تاثیر طلا در بافت ‌های مختلف بدن، روی اندام‌ های تناسلی است. طلا بیشترین اثر منفی خود را در مردان در بخشی از دستگاه تناسلی می ‌گذارد که محل تجمع اسپرم‌ ها است. اسپرم‌ ها مدت زمانی را در این مکان می ‌گذرانند تا قدرت باروری و تحرک یابند. بنابراین اشعه ‌های مُضر طلا با تاثیر بر این بخش به شدت از سرعت حرکت و باروری اسپرم ‌ها می‌ کاهد.

علاوه بر ناباروری که پیامد مهمی در استفاده از طلا است، مشکلات روحی و خانوادگی ناشی از آن را هم باید اضافه کرد که گاهی باعث هزینه ‌های زیاد برای درمان ناباروری و حتی به هم خوردن زندگی‌ ها می ‌شود. در این میان حتی افرادی که از طلا به عنوان زینت استفاده نمی ‌کنند و تنها شغل آن ها ایجاب می ‌کند که با طلا در ارتباط باشند هم از این خطرات در امان نیستند و اختلالات هورمونی گریبان آن ها را نیز ممکن است بگیرد.

طلا

طلا در همه رنگ و همه ‌شکل ممنوع!

وقتی صحبت از طلا به میان می ‌آید، همه ی جواهرات ساخته شده از آن را در بر می ‌گیرد. زنجیر طلا، انگشتر طلا، حلقه ی طلا، بند ساعت و حتی عینک طلا و حتی سروکار داشتن با طلا و طلا سازی هم می ‌تواند برای مردها مشکل ایجاد کند و فرقی هم نمی ‌کند مدت کوتاهی با این طلا در ارتباط باشید یا طولانی، به هر حال برای مردان منع استفاده دارد.

اما در برخی شرایط از طلا و سایر فلزات از قبیل نقره به عنوان درمان استفاده می‌ شود و گاهی نیز این فلز در دندان سازی و جراحی استخوان‌ ها کاربرد دارد؛ در این حالت چون صرف درمان بوده و برای برطرف کردن مشکل و بیماری ایجاد شده مورد استفاده قرار می‌ گیرد، ایرادی ندارد. کما این که شواهد حاکی از آن است که در طب سنتی چینی و در طب سوزنی گاهی برای درمان برخی بیماری ‌ها از سوزن‌ های طلایی یا نقره‌ ای استفاده می ‌کنند.

طلا به طور کلی به 3 رنگ زرد، سفید و قرمز در بازار وجود دارد و مهم نیست مردان از چه رنگ طلا استفاده کنند، بلکه مهم ماهیت طلا است که در هر سه رنگ آن وجود دارد.

در این بین برخی فکر می‌ کنند طلا سفید همان پلاتین است ولی پلاتین فلزی جداگانه و با طلا سفید متفاوت است. طلا سفید همان طلای زرد رنگی است که با مخلوط کردن مقداری نقره به رنگ سفید در می‌ آید و قطعا استفاده از آن برای مردان هم حرام است و هم ضرر دارد. ولی پلاتین که فلز متفاوتی است هیچ یک از اشعه‌ های منفی طلا را نداشته و هیچ منع استفاده‌ ای هم برای مردان ندارد و با خیال راحت می ‌توانید از این قبیل جواهرات همانند پلاتین یا نقره که حتی برای بدن مفید هم هستند، استفاده کنید.

طلا، آفتی برای مردان

از نظر پزشکی، طلا روی گلبول های قرمز خون مردان اثر سویی دارد و سیستم ایمنی بدن آنان را دچار اشکال می کند. وقتی طلا با پوست تماس پیدا می کند، یون های آن وارد بدن می شوند. این یون ها در مردان در کبد جمع و همان جا متوقف می شوند و موجب اختلال می شوند.

تحقیقات پزشکان در سال های اخیر نشان داده است که طلا دارای خاصیت شبه القایی است که بر پوست و خون مردان اثر منفی می گذارد این خاصیت باعث می شود خون دچار غلظت خاصی شود و حالت کثیفی به آن دست دهد. البته نکات دیگری هم هست که در مجموع، موجب امراض قلبی و خونی و سکته می شود و این اثرات در مردان متفاوت است.


سه شنبه 90 خرداد 17 , ساعت 7:28 عصر

عنوان  :  برهان صدیقین
نویسنده :  رضا میرزائی
کلمات کلیدی  :  برهان صدیقین، واجب الوجود، واقعیت، وجود، هستی، علت، معلول

یکی از براهین خالص فلسفی که برای اثبات واجب تعالی(خداوند متعال) از آن استفاده می­شود برهان صدیقین است. ویژگی براهین خالص فلسفی برای اثبات خداوند این است که اولاً؛ نیازی به مقدمات حسی وتجربی ندارند. ثانیاً؛ شبهاتی که در مورد دلایل دیگر مطرح می شود در این دسته از براهین راه ندارد و به بیان دیگردر  این نوع از براهین اثبات وجود خداوند از اعتبار منطقی بیشتری برخوردار هست. ثالثاً؛ مقدمات این براهین کمابیش مورد حاجت دیگر استدلالات نیز هست؛ مثلا وقتی با برهان نظم وجود ناظم و مدبرحکیم ثابت شد، باید برای اثبات بی نیازی ذاتی و واجب الوجود بودن او از مقدماتی استفاده کرد که در براهین خالص فلسفی قرار می­گیرند.[1]
 
وجه تسمیه این برهان     
  در مورد علت نامگذاری این برهان به صدیقین، گفته می­شود از آنجا که این برهان صادق­تر، یقینی­تر وشریف­تراز برهان های دیگر است و شخص صّدیق همیشه همراه صدق و راستی است، این برهان، برهان صدیقین نام گرفته است.[2] اصطلاح برهان صدیقین را برای اولین بار ابوعلی سینا به کاربرده است. او این اصطلاح را با استفاده از آیات قرآن کریم برای نامگذاری برهانی به کار برد که بر اساس امکان ماهوی برای اثبات وجود خداوند سازمان داده بود.[3]
 
ویژگی برهان صدیقین
   کلمات و سخنان حکمای بزرگی چون ابن سینا ،خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا بیانگراین مطلب است که ویژگی اصلی این برهان آن است که درآن برای اثبات وجود خداوند چیزی جزحقیقت وجود واسطه قرار نمی­گیرد و بدون توجه به پدیده­های عالم و افعال خدا و فقط با توجه به اصل وجود و تقسیمات آن، واجب الوجود به اثبات می­رسد و پس از اثبات خداوند تعالی، از ذات الهی به صفات خدا و از طریق صفات او به افعال او استدلال می­شود.[4] در واقع برطبق قاعده "در هر برهانی باید یک چیزی رابط و حدّ وسط برای اثبات مطلوب قرار بگیرد"، متکلمان معمولا از طریق «حدوث عالم» استدلال می­کنند و حدوث عالم را حد وسط برهان خود برای اثبات خداوند به عنوانِ پدیدآورنده اشیاء قرار می دهند. ارسطو و پیروان او از طریق حرکت وارد می­شوند و با توجه به این که هرحرکتی نیازمند یک محرک و حرکت دهنده است و همه محرک­ها باید به یک محرکی که خودش دیگر دارای حرکت نباشد ختم شوند، وجود خداوند را به عنوان «محرک اول» اثبات می­کنند. در همه این استدلال­ها عالم و مخلوقات عالم واسطه قرار داده شده­اند. در برهان صدیقین هیچ یک از این امور واسطه قرار داده نمی­شود.[5]
     
تقریرات برهان صدیقین
1. تقریر ابوعلی سینا
   تقریر بوعلی از این برهان به این صورت است که « موجود یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود. اگرواجب الوجود باشد، مطلوب ثابت است و اگرممکن الوجود باشد، باید منتهی به واجب الوجود شود تا دور یا تسلسل لازم نیاید.»[6]
   ویژگی تقریر و بیان ابن سینا از برهان صدیقین این است که علاوه براین که نیازی به بررسی صفات مخلوقات و اثبات حدوث و حرکت و دیگر صفات برای آنها ندارد، اساساً نیازی به اثبات وجود مخلوقات هم ندارد. به بیان دیگر، اثبات این برهان فقط منوط به پذیرش اصل وجودِ عینی و خارجی است که یک امر بدیهی و غیرقابل تردید وتشکیک است و فقط کسی می­تواند این اصل را نپذیرد که بدیهی­ترین وجدانیات و معلومات حضوری خودش را هم انکار کند و مطلقا وجود هیچ موجودی حتی وجود خودش و فکرش و سخنش را هم نپذیرد. اما کسی که اصل وجود راپذیرفت، از او سئوال می­شود که این وجود خارجی وعینی که پذیرفته است؛ یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود، و نمی­تواند فرض سومی داشته باشد. در صورتی که فرض اول باشد(یعنی آن وجود خارجی واجب الوجود باشد)، وجود واجب الوجود ثابت می­شود. در صورت فرض دوم که وجود ممکن الوجود ثابت می شود، ناگزیر باید وجود واجب الوجود هم پذیرفته شود؛ زیرا هرممکن الوجودی نیازمند به علت است تا به او وجود دهد و آن علت اگر یک ممکن الوجود دیگر باشد، او هم نیازمند علت خواهد بود و چون محال است که سلسله علت­ها تا بی­نهایت پیش رود(تسلسل درعلت­ها محال است) و یا این که رابطه «دور» بین آنها برقرارشود-یعنی یکی ازاین ممکن الوجود­ها علت دیگری باشد و آن دیگری هم علت این باشد-  باید سلسله علت­ها از طرف شروع به علتی منتهی شود که خودش دیگر نیازمند به علت نباشد؛ یعنی واجب الوجود باشد.[7]
 
2. تقریر صدرالمتألهین
   همچنین تقریر و بیان دیگری از برهان صدیقین از سوی ملاصدرا بعنوان پرچمدار حکمت متعالیه ارائه شده و خود او، این برهان ر اشایسته نام «برهان صدیقین» دانسته وآن را استوارترین براهین قلمداد کرده است. ملاصدرا می­گوید: «راه ها به سوی خداوند بسیار است ... اما برخی از این راه­ها محکم­ترو اشرف بوده واز ظهور بیش­تری برخوردار است. و آن برهانی است که... راه صدیقین است که برهان آنها صدق محض است و از غیر ذات حق برذات حق گواه نمی­آورند، بلکه از خود او بر وجودش گواه می­آورند و از ذات بر صفات و از صفات بر افعال پی می­برند.... در کتاب خدا به شیوه غیرصدیقین درآیه سنریهم آیاتنا فی الافاق وفی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق[8]  وبه طریقه صدیقین درعبارت  اولم یکف بربک انه علی کل شیء شهید[9] اشاره شده است.»[10]
  تقریرهای مختلفی از برهان صدیقین ملاصدرا صورت گرفته است که به برخی از مهم­ترین آنها اشاره می­کنیم. یکی از این تقریرها بیانی است که مرحوم علامه طباطبائی در اصول فلسفه و روش رئالیسم دارد. ایشان برای اثبات خدای جهان این گونه استدلال می کنند که: «واقعیت هستی بی­هیچ قید و شرط واقعیت هستی است و با هیچ قید و شرطی لاواقعیت نمی­شود و چون جهان گذران و هرجزء از اجزاء جهان نفی را می پذیرد، پس عین همان واقعیت نفی­ناپذیر نیست، بلکه با آن واقعیت، واقعیت­دار و بی­آن از هستی بهره­ای نداشته و منفی است، البته نه به این معنا که واقعیت با اشیاء یکی شود ویا درآنها نفوذ یا حلول کند و یا پاره­ای از واقعیت جدا شده و به اشیاء بپیوندد، بلکه مانند نور که اجسام تاریک با وی روشن و بی وی تاریک می­باشند و در عین حال همین مثال نور در بیان مقصود خالی از قصور نیست. و به عبارت دیگر او خودش عین واقعیت است و جهان و اجزاء جهان با او واقعیت­دار و بی­او هیچ و پوچ می­باشد. نتیجه این که جهان و اجزاء جهان در استقلال وجودی خود و واقعیت­داربودن خود تکیه به یک واقعیتی دارند که عین واقعیت و به خودی خود واقعیت است.»[11]  
   استاد مطهری درشرح کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» علامه طباطبایی، برهان صدیقین ملاصدرا را با توجه به مطلب مرحوم علامه به شکل دیگری تقریرکرده­اند که خلاصه آن این گونه است:
1.    اصالت وجود و اعتباری و مجازی بودن ماهیت­ها؛ یعنی آنچه تحقق دارد حقیقت وجود است.
2.  وحدت وجود، به این معنا که حقیقت وجود قابل کثرت تباینی نیست و اگراختلافی را می پذیرد این اختلاف، تشکیکی و مراتبی است. یعنی این اختلاف یا مربوط به شدت و ضعف و کمال و نقص وجود است و یا مربوط به امتدادات و اتصالات. به هرحال کثرت موجود دروجود کثرت همراه با وحدت است.
3.  حقیقت وجود، عدم را نمی­پذیرد؛ یعنی هرگز موجود از این جهت که موجود است، معدوم نمی­شود و معدوم از این جهت که معدوم است، موجود نمی­شود. در واقع عدم یک امرنسبی است.
4.    حقیقت وجود با قطع نظر از هر حیث و جهتی که به آن ضمیمه گردد، مساوی است باکمال، اطلاق، غنا، شدت، فعلیت، عظمت، جلال، لاحدی و نوریّت. اما نقص، تقید، فقر، ضعف، امکان، کوچکی، محدویت وتعین نیستی­ها هستند و یک موجود از آن جهت متصف به این صفات می­گردد که وجودی محدود و توأم با نیستی است. همه این صفات از حقیقت وجود نفی و سلب می­شود.
5.  راه یافتن عدم و شؤون آن مانند نقص وضعف و محدویت و غیره، همه ناشی ازمعلولیت است. یعنی اگروجودی معلول باشد و در مرتبه­ای متأخر از علت خودش قرار بگیرد، طبعا دارای مرتبه­ای از نقص و ضعف و محدودیت است، زیرا معلول عین ربط و تعلق و اضافه به علت است و هرگز نمی­تواند هم رتبه علت خود باشد.
  اکنون می گوییم حقیقت هستی موجود است یعنی عین موجودیت است و عدم برآن محال است و در حقیقت داشتن و موجودیت خود مشروط به هیچ شرطی و مقید به هیچ قیدی نیست؛ یعنی با وجوب ذاتی ازلی و با کمال و عظمت و شدت و فعلیت مساوی است. 
  نتیجه می گیریم که حقیقت هستی در ذات خود و با قطع نظر از هر تعینی که از خارج به آن ملحق شود، مساوی است با ذات لایزال حق تعالی. از سوی دیگر با دیده حسی و علمی که به جهان می­نگریم، جهان را گذران و پذیرنده عدم می بینیم. با وجوداتی برخورد می­کنیم که دارای مکان­های مختلف هستند و گاهی هستند و گاهی نیستند. ناچار حکم می­کنیم که جهان عین همان واقعیتِ نفی ناپذیر نیست بلکه به واسطه آن واقعیت، واقعیت دارشده است. یعنی حکم می­کنیم که جهان عین حقیقت هستی نیست و بلکه معلول و اثر حقیقت هستی است. پس این برهان در مرحله اول ما را به وجود خدا می­رساند وبعد از آن از طریق مطالعات حسی و علمی به وجود موجودات ممکن و محدود و مقید که آثار و تجلیات خداوند هستند، رهنمون می­شویم.[12]
استاد جوادی آملی نیز برهان صدیقین ملاصدرا را این گونه تقریر می­کند:
1) طبق اصالت وجود، هستی اصیل است.
 2)هستی واحد است نه متباین.
3)وحدت هستی وحدت تشکیکی است نه وحدت شخصی.
4)هستی بسیط است وکثرتش به وحدت برمی گردد؛ یعنی تمام مابه الامتیازها به عین هستی برمی­گردد.
نتیجه این که؛ هستی هر موجودی که در خارج است، یا واجب است و یا وابسته و متکی به واجب. اگر آن موجود هستی محض و اعلی المراتب بود و هیچ نقصی در وی راه نداشت؛ یعنی به غیر متکی نبود، پس واجب است و اگر هستی محض نبود و ناقص بود، پس ذاتا به هستی محض تکیه می­کند.[13]
   به اعتقاد استاد مصباح یزدی متین ترین تقریر برای برهان ملاصدرا همان تقریر خود ملاصدرا است که بیان آن از سه مقدمه تشکیل می شود:
1.    وجود امری اصیل و در مقابل آن، ماهیت امری اعتباری است .
2.  وجود دارای مراتب مختلف است و بین مراتب آن رابطه علت و معلولی برقرار است به گونه ای که وجود معلول، استقلالی از وجود علت هستی بخش خود ندارد و کاملا وابسته به علت خود است.
3.  ملاک نیازمندی معلول به علت، همان وابستگی وتعلقِ وجودِ معلول به علت است. به عبارت دیگر، ضعف مرتبه وجودی معلول از مرتبه وجودی علت است و از طرفی هم، تا زمانی که کمترین ضعفی در موجودی وجود داشته باشد، ضرورتاً معلول و نیازمند به موجود عالی­تری خواهد بود و هیچ گونه استقلالی ازآن موجود عالی نخواهد داشت.
  با توجه به این مقدمات می توان برهان ملاصدرا را این گونه بیان کرد که همه مراتب وجود، به استثناء عالی­ترین مرتبه آن که دارای کمال نامتناهی و بی نیازی و استقلال مطلق می­باشد، عین ربط و وابستگی است و اگر آن مرتبه اعلی تحقق نمی یافت، سایرمراتب هم تحقق پیدا نمی کردند زیرا لازمه فرضِ تحققِ سایر مراتب، بدون تحقق عالی­ترین مرتبه وجود، این است که مراتب مزبور مستقل و بی­نیاز از آن باشند در حالی که حیثیت وجودی آنها عین ربط، فقر، نیازمندی و وابستگی است.
    ویژگی اصلی برهان ملاصدرا این است که برخلاف برهان ابن سینا در این برهان نیازی به باطل کردن دور وتسلسل نیست و از سوی دیگر به کمک این برهان نه تنها وحدت، بلکه سایر صفات کمالیه خدای متعال نیز ثابت می­شود.[14]


[1] . مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه ، ج 2، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی(شرکت چاپ ونشربین الملل) ، 1378، ص367.
[2] . برنجکار، رضا، آشنایی باعلوم اسلامی (کلام،فلسفه،عرفان) ، تهران ، سمت، 1378، ص124.
[3] . جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، قم ، اسراء ، 1375، ص211.
[4] . آشنایی با علوم اسلامی ، ص124- 125.
[5] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار ، ج6، تهران ، صدرا ، 1373 ، ص982-983.
[6] . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، قم ، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم(موسسه نشراسلامی)، 1417ق، ص330.
[7] . آموزش فلسفه ، ص370-371.
[8] . فصلت : 53.
[9] . فصلت : 53.
[10] . ملاصدرا، الحکمة المتعالیة قی الاسفار العقلیة الاربعة ، ج 6، بیروت، داراحیا التراث العربی، 1423ق،  ص14-15.
[11] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج6، ص982- 983.
[12] . مجموعه آثار، ج6، ص 988- 990.
[13] . شیروانی، علی، ترجمه وشرح نهایه الحکمه، ج3، قم، بوستان کتاب،1386، ص209-210(به نقل از شرح حکمت متعالیه ، بخش1ازج6،ص126).
[14] . آموزش فلسفه ، ص371-372.

 

دوشنبه 90 خرداد 16 , ساعت 7:17 عصر

حضرت آیت‌الله سبحانی به پرسشی پیرامون عصمت حضرت آدم و مخالفت او با نهی الهی در عدم استفاده از درخت ممنوعه پاسخ داده‌اند.

متن پرسش و پاسخ معظم‌له که در اختیار مرکز خبر حوزه قرار گرفته به شرح ذیل است. 

*مخالفت آدم با نهى الهى در استفاده از شجره ممنوعه چگونه با عصمت وى سازگار است؟

پاسخ: از مجموع آیات مربوط به قصه ى آدم، به دست مى آید که آدم با نهى خداوند از خوردن میوه ى درخت ممنوعه، مخالفت نمود.این حقیقت با تعبیرهاى مختلفى مانند:( ...ذاقَا الشَّجَرةَ... )( [1])، ( ...فَأَکَلا مِنْها... )( [2])  و ( ...عصى آدَمُ ربَّهُ... )( [3]) بیان شده است. در هر حال بزرگترین دستاویز قائلان به عدم عصمت انبیاء، همین داستان آدم است چیزهایى که مى تواند دستاویز آنان قرار گیرد، به این شرح است:

آدم با نهى الهى که فرمود:( ...وَلا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَة... )( [4]) مخالفت کرد ومخالفت با نهى مؤکد، موجب گناه است و با عصمت سازگار نیست.

در پاسخ به این دستاویز باید توجّه نمود که نهى الهى، بسان امر او بر دو نوع است:

1. آمر وناهى از موضع فرماندهى، سخن مى گویند وشنونده را زیر دست قرار مى دهند. در چنین شرایطى امر ونهى او، حالت مولوى به خود گرفته و در صورت مؤکّد بودن نهى، آن را مولوى تحریمى ودر غیر این صورت، مولوى تنزیهى (کراهت) نامیده مى شود. وقسمت اعظم اوامر ونواهى الهى از این مقوله است. ومخالفت با نهى مولوى تحریمى موجب عقاب است، ولى مخالفت با نهى مولوى تنزیهى، مایه ى تیرگى روح وروان مى گردد، اما پیامدى مانند عقاب ندارد.

2. آمر و ناهى از موضع پند و اندرز، سخن مى گویند و مى کوشند افراد را از طریق پند واندرز وتذکر لوازم طبیعى عمل، به کارى دعوت کنند ویا از آن باز دارند. در چنین شرایطى امر ونهى، حالت ارشادى به خود گرفته وپیامدى جز نتیجه ى طبیعى عمل، نخواهد داشت و عقابى هم بر آن مترتب نمى شود.

اکنون باید دید نهى الهى در آیه ى ( وَلا تَقْرَبا )کدامیک از دو نوع یاد شده است؟ آیا خداوند از موضع مولویت، یا از موضع ارشاد و اندرز، آدم را نهى کرده است؟ اگر از موضع نخست باشد، مخالفت با آن نهى، بر خلاف عصمت بوده و موجب گناه مى شود. ولى اگر از موضع دوّم سخن گفته باشد، سرپیچى جز نتیجه ى طبیعى عمل، پیامد دیگرى نخواهد داشت و موجب گناه ومخالف عصمت نخواهد بود.

در آیات مربوط به نهى از شجره، قراینى وجود دارد که به روشنى مى رساند لحن سخن، نصیحت گرانه بوده نه لحن مولویت، واینک قراین:

1. در سوره ى (طه)  آنگاه که خداوند او را از این کار باز مى دارد مى گوید:

( ...یاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوجِکَ فَلایُخْرِجَنَّکُما مِنَ الجَنَّةِ فَتَشْقى * إِنَّ لَکَ ألاّ تَجُوعَ فِیها وَلاتَعْرى * وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُاْ فِیها وَ لا تَضْحى ).( [5])

«گفتیم اى آدم این (شیطان) دشمن تو و همسرت مى باشد، مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به شقاوت و بدبختى مى افتید(اکنون این نعمت در اختیار توست) نه هرگز در بهشت گرسنه مى شوى و نه برهنه مى مانى.»

این سه آیه، جانشین جمله اى است که در سوره ى بقره آمده است:

( ...وَلاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمینَ ).( [6])

«به این درخت نزدیک نشوید که از ستمگران خواهید بود».

با توجّه به وحدت هدف دو آیه، مقصود از ظلم، یک عمل بى جاست، نه قانون شکنى وتعدّى به حریم غیر.

مفاد آیه ى دوّم را مى توان از آیات سه گانه ى سوره ى طه به دست آورد. آیات سه گانه حاکى است که لحن کلام الهى، لحنى کاملاً ناصحانه بوده نه نهى مولوى. چه لحن مشفقانه اى بالاتر از اینکه گفت:

الف:( إنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوجِکَ ).

ب: ( فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ ).

ج: ( فَتَشْقى ).

این جمله ها حاکى است که پیامد نهى، خروج از بهشت و ورود در دار مشقت وتعب وزحمت دنیا بوده است. آنگاه با بر شمردن نعمتهاى موجود در بهشت، مشقتها و رنجهاى دنیوى ـ که همان گرسنگى وبرهنگى وتشنگى وآفتاب زدگى است ـ روشن مى شود.

بنابر این با توجه به این جمله ها باید گفت:( ولا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ ) سخن ناصحانه ومقصود از ( ظالمین ) همان کارِ بى مورد است که نتیجه اى جز مشقت وزحمت ندارد.

2. قرینه ى دیگر بر اینکه خدا در مقام نصیحت وپند بوده، نه نهى مولوى، گفتار خود شیطان است که خدا از او چنین نقل مى کند:

( وَقاسَمَهُما إنِّى لَکُما لَمِنَ النّاصِحینَ ).( [7])

«شیطان براى آنان سوگند یاد کرد که من براى شما ناصحى مشفق هستم.»

گویى از کلام خدا نصیحت را اقتباس کرده وکلام خود را در آن قالب ریخته است.

3. آنگاه که آدم وحوا، از میوه ى درخت چشیدند ولباسهاى بهشتى آنان فرو ریخت، خدا آنان را ندا کرد وگفت:

( ...أَلَمْ أنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ ).( [8])

«آیا من شما را از آن درخت نهى نکردم وبه شما نگفتم که شیطان براى شما دشمنى آشکار است؟» این سخن مى رساند که هدف از نهى، این بود که چنین پیامدى، دامنگیر آنان نشود. آنگاه که نتیجه ى عمل خود را دیدند، ندایى ناصحانه و مشفقانه، به گوششان رسید که آیا من نگفتم نخورید؟ آیا من نگفتم که شیطان دشمن شماست؟

4. قرآن در تعبیر سرنوشت آدم وحوا، چنین مى گوید:

( فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْهَا فَأَخْْرَجَهُما مِمّا کانا فِیهِ... ). ( [9])

«شیطان آن دو نفر(آدم و حوّا) را لغزانید و آنان را از آن نعمتى که در آن بودند بیرون کرد.»

نتیجه این شد که دستشان از آن نعمت کوتاه شد، گویى آنچه که بنابود نشود، شد.

مجموع این قراین، مى تواند گواه بر این باشد که این نهى، حالت ارشادى داشته است. البته کسانى که بخواهند این نهى را مولوى تنزیهى (کراهتى) به حساب آورند، با تأکیداتى که در آیه آمده است، سازگار نیست.

برخى هم براى اثبات اینکه این مخالفت، معصیت نبوده، گفته اند که: اگر حقیقتاً آن مخالفت گناه بوده، باید توبه اثر آن را از بین ببرد وآدم وحوا پس از توبه کردن، به بهشت باز گردند.( [10]) در پاسخ این گروه باید گفت که توبه فقط مؤاخذه را رفع مى کند، نه اثر وضعى عمل را. و خروج از بهشت یک اثر وضعى بوده، نه مؤاخذه ى الهى.

*عصمت و لغزش آدم

در سوره ى بقره در بیان کیفیت عمل آدم و حوّا جمله ى ( فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ )وارد شده است، ممکن است گفته شود که عصمت با لغزش چگونه سازگار است؟

پاسخ اینکه همان گونه که مخالفت با نهى مولوى، لغزش حساب مى شود، مخالفت با نصیحتِ ناصح نیز، لغزش قلمداد مى گردد.

*عصمت و جمله ى ( ظَلَمْنا أنْفُسَنا )( [11])

این گفتار آدم و حوّا به هنگام ندامت نیز، دستاویز مخالفان عصمت شده ومى گویند: او چگونه معصوم بود با اینکه اعتراف به ظلم کرده است؟ پاسخ این است که واژه ى ظلم، در لغت عرب به معناى تجاوز از حد وقرار دادن چیزى، در غیر محل خود( [12]) است وکار آدم (هر نوع تفسیر کنیم) یک نوع تجاوز از حد وکار بى مورد بوده است و این غیر از آن است که بگوییم: آدم قانون الهى را شکست ودر زمره ى گنهکاران در آمد. از این بیان مى توان به مفاد جمله ى ( فَتَکُونا مِنَ الظالِمینَ ) نیز که در سوره ى بقره آیه ى 35 آمده است پى برد. آرى در اصطلاح امروز ظالم وستمگر، فرد قانون شکنى است که به حدود الهى تجاوز کرده ویا حقوق دیگران را، پایمال نموده است. آیاتى که به نکوهش از ظالم مى پردازد، این نوع از ظالمها را مطرح ساخته اند، اگر چه «ظلم» در لغت عرب مخصوص این نوع نیست چه آنکه شاعر عرب زبان، فرزند حاتم طایى، سخاوتمند معروف عرب را چنین تعریف مى کند:

وبأبه اقتدى عدیّ فى الکرم *** ومن یشابه أبــه فمـا ظلم

«عدى به پدر خویش (حاتم) اقتدا نموده است وهر کس شبیه پدر خود باشد، ستم نکرده است.» مقصود این است که آفرینش او کاملاً آفرینش مطلوب بوده وکار بى جایى نکرده است.

این مطلب در صورتى روشنتر مى شود که بدانیم: در باره ى آدم، مسأله ى ظلم به نفس مطرح است وظلم به نفس در قرآن، مقابل انجام کار بد قرار گرفته است. چنانکه مى فرماید:( وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحیماً ). ( [13])

*عصمت و الفاظ: «عصى»، «غوى» و«تاب»

برخى فریب معناى متبادر امروزى این الفاظ را خورده وتصور کرده اند که آدم، کارى بر خلاف عصمت انجام داده است. در حالى که هیچ یک از این الفاظ ـ با توجه به معناى ریشه اى آنها نه متبادر امروزى ـ گواه بر معصیت او نیست.

1: عصیان، در لغت عرب، به معنى مخالفت است. شتر بچه اى که از مادر خود جدا شود در لغت عرب،«عاصى» مى نامند و این نشان مى دهد که هر مخالفت، در اصطلاح گناه نیست;زیرا آنجا که انسان سخن ناصح خود را نشنود، مى گویند: با گفتار او مخالفت کرد، در حالى که او گنهکار خوانده نمى شود.( [14])

2: لفظ «غوى» در لغت عرب به معناى خسارت وزیانکارى، حرمان ونومیدى، ضلالت وگمراهى، به کار مى رود وشما هر کدام از این معانى را انتخاب کنید، مستلزم گناه نیست. فرض کنید «غوى» از «غیّ» به معنى ضلالت، مقابل «رشد» گرفته شده است، چنانکه مى فرماید:( ...قَدْ تَبَیّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیِّ... )( [15]) ولى کار بر خلاف رشد، اعم از گناه است. فردى که سخن ناصح خود را در قلمرو تحصیل یا کار وکسب، یا ازدواج وتشکیل خانواده، گوش نکند، مسلّماً به خاطر نرسیدن به نتیجه ى مطلوب، گمراه خواهد بود نه گناهکار.

هر کس داستان آدم را بادقّت مطالعه کند ـ که خدا او را به عنوان «خلیفه» در روى زمین آفرید و اسما را به او آموخت و او را معلّم فرشتگان قرار داد و به همگان گفت تا بر او سجده کنند وشیطان را به خاطر سرپیچى از تکریم او طرد کرد، آنگاه در یک محیط سرشار از نعمت سکنى داد وتذکراتى در باره ى عداوت شیطان به او داد، سپس متوجّه شود که او فریب شیطان را خورد و از میوه ى آن درخت تناول کرد ـ مى گوید او به خاطر از دست دادن این همه مواهب، خاسر وزیانکار گردید وسرمایه ى خود را تباه ساخت ودر مسیر رشد گام بر نداشت.

3. توبه ى آدم نیز، یکى دیگر از دستاویزهاى مخالفان عصمت است. در حالى که توبه، اعم از صدور گناه است. چه بسا انسان، کارى را انجام مى دهد که مناسب با مقام او نیست; سپس پشیمان مى شود واز آن توبه مى کند. مقام وموقعیت آدم ایجاب مى کرد که ـ با آن همه مقدمات ـ عهد الهى را فراموش نکند. اکنون که کارى دور از شأن خود انجام داده ـ هر چند ذاتاً عمل حرامى نبوده است ـ شایسته است که نادم وپشیمان شود وتوبه کند. پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) در روایتى چنین آمده است: «إنَّ رَسُولَ اللّهِ (صلى الله علیه وآله وسلم) کَانَ یَتُوبُ إِلَى اللّهِ عزَّ وجَلَّ  کُلَّ یَوْم  مِنْ غَیْرِ ذَنْب». ( [16])

*عصمت و لفظ غفران

در داستان آدم، مسأله ى غفران نیز دستاویز دیگرى است براى مخالفان عصمت انبیاء که در قرآن چنین آمده است:

( ...وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ ).( [17])

این گونه تعبیرها، با توجه به عظمت مقام وکار غیر متناسب با آن بى مورد نیست، ولى هرگز دلیل بر گناه نمى باشد. انسانهاى وارسته وبزرگ، به هنگام ترک اولى، آنچنان به تضرع و زارى مى افتند، که گویى گناه بزرگى را مرتکب شده اند. آرى ترک اولى، از یک عارف، نسبت به معرفت او گناه عرفانى است، هر چند گناه شرعى نیست. شایسته بود آدم،در برابر آن لطف عظیم،خجل وشرمنده شود واظهار ندامت کند وراه توبه را پیش گیرد ومصمم باشد که جز خدا سخن کسى را نپذیرد.


چهارشنبه 90 خرداد 11 , ساعت 7:18 عصر

5. استاد جوادی آملی معتقد است که مراد از آیه، بیان واقعیت خارجی است و خداوند متعال به لسان عقل و وحی و با زبان انبیاء، از انسان میثاق گرفته است؛ یعنی خداوند در برابر درک عقلی و رسالت وحی، از مردم پیمان گرفته است که معارف دین را بپذیرند. وی در تایید نظریه خود به پنج نکته اشاره می کند و می گوید: «این معنا، تحمیلی بر ظاهر آیه مورد بحث نیست؛ زیرا برای عقل و وحی، نحوه ای تقدم نسبت به مرحله تکلیف وجود دارد؛ لذا ظاهر کلمه «اذ»، محفوظ می ماند. منظور از نحوه تقدم، این است که اول پیامبران می آیند و مقدمات پذیرش را فراهم می کنند؛ سپس تکلیف حادث می شود.»10

این نظریه، به تأویل نزدیک تر است تا تفسیر؛ زیرا از اذهان همگان دور است و افزون بر آن، خطاب های آیه را طبق این تفسیر، باید بر مجاز حمل کرد و نه حقیقت.

علامه طباطبایی هم در نقد نظریه فوق می گوید: «اگر منظور از اخذ میثاق، همان زبان وحی باشد، [باید] مانند سایر احکام می فرمود: به مردم چنین ابلاغ کن؛ نه این که بگوید: شما به یاد بیاورید.11

امام علی علیه السلام درباره هدف بعثت می فرماید: «خداوند پیامبران خود را مبعوث فرمود و هر چند گاه، متناسب با خواسته های انسان ها، رسولان خود را پی در پی اعزام کرد تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنان بازجویند و نعمت های فراموش شده را به یاد آورند و با ابلاغ احکام الهی، حجت را بر آنها تمام نمایند و توانمندی های پنهان شده عقل ها را آشکار سازند».

6. علامه طباطبایی معتقد است که مقصود آیه، جنبه ملکوتی انسان هاست؛ یعنی جای شهود و اشهاد و جایگاه میثاق، ملکوت انسان هاست؛ زیرا با توجه به ظاهر آیه که فرمود «و اذ اخذ؛ یعنی به یاد بیاور»، استفاده می شود که اولاً، قبل از این جایگاه محسوس، جایگاه نامحسوس دیگری وجود داشته است که در آن جا میثاق انجام گرفته است. ثانیاً، صحنه اخذ میثاق، بر نشئه حس و طبیعت مقدم است. ثالثاً، چون این دو جایگاه با هم متحدند و از هم جدا نیستند، خداوند به انسان ملکی و مادی امر می کند که به یاد آن جایگاه ملکوتی باشد و وقتی به یاد آن جایگاه باشد، آن را حفظ می کنند.

این نظریه در میان علما مورد توجه جدی قرار گرفته است و آنان، نظرهای مختلفی درباره آن اظهار کرده اند استاد جوادی آملی، استاد جعفر سبحانی و شهید دکتر بهشتی این نظریه را نقد و بررسی کرده اند.

عالم ذر

طبق نظریه علامه و تمامی کسانی که عالم ذر و گفت و گوی بین انسان و خدا را پذیرفته اند، فلسفه وجود آن عالم این است که انسان با شهود باطنی، خدا را مشاهده و به وحدانیت او اعتراف نموده است و این شهود، باعث می شود که در عالم مادی که موانع مختلفی سر راه دارد، آن عالم را و شهود خدای خویش را که سرمایه اصلی هدایت و نجات اوست، فراموش نکند و تا زمانی که آن میثاق و آن شهود فطری در درون جان انسان زنده باشد، راه انحراف را در پیش نخواهد گرفت و در واقع، آن شهود عالم ملکوت و عالم ذر، می تواند تضمین کننده نجات انسان و ماندن بر صراط توحید باشد؛ البته این امکان وجود دارد که انسان، گنجینه های عالم ملکوت و فطرت را با آلودگی های گناه و حب دنیا دفن کند؛ ولی اگر به پیامبران و امامان این امکان را بدهد که به آن ها دسترسی پیدا کنند، آن گنجینه ها را از زیر خروار حجاب ها نجات می دهند.

امام علی علیه السلام درباره هدف بعثت می فرماید: «خداوند پیامبران خود را مبعوث فرمود و هر چند گاه، متناسب با خواسته های انسان ها، رسولان خود را پی در پی اعزام کرد تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنان بازجویند و نعمت های فراموش شده را به یاد آورند و با ابلاغ احکام الهی، حجت را بر آنها تمام نمایند و توانمندی های پنهان شده عقل ها را آشکار سازند.»

از جملات بالا به حکمت و فلسفه دوم برای عالم ذر می توان پی برد و آن، سهولت یافتن هدایت انسان ها توسط پیامبران و امامان و مصلحان است، وجود شهود عالم ملکوت و عالم ذر، این زمینه را برای رهبران دینی آماده می کند که بشر را به راحتی هدایت نمایند و با زنده نمودن آن پیمان و کشف گنجینه های فطرت، به سادگی انسان ها را به راه راست رهنمون سازند.

فلسفه دیگر این است که مصلحان و انسان های متدین، از هدایت دیگران هرگز ناامید نشوند؛ زیرا خواهند دانست که عوامل مختلفی در درون انسان ها، آنان را برای اصلاح یاری می رساند؛ عواملی مثل عقل آدمی، وجدان اخلاقی، فطرت و وجود عالم ذر و شهود ملکوتی آن.

در واقع، مجموعه اینها، عوامل ستون پنجم درونی به حساب می آیند که باعث می شوند مصلحان تا آخرین لحظه، از هدایت انسان ها ناامید نشوند و به همین جهت گاهی برخی افراد با یک جرقه در آخرین روزهای عمر خود، به فطرت حقیقی و شهود ملکوتی خود برگشته، در صراط حق و توحید قرار گرفته اند.

 

برای اطلاعات بیشتر به منابع زیر مراجعه کنید:

1. فطرت در قرآن، جوادی آملی، ج 12

2. منشور جاوید، جعفر سبحانی، ج 2

3. تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 8

4. خدا از دیدگاه قرآن، دکتر بهشتی

5. کیهان اندیشه، شماره 58


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ